سال نو مبارک

سلام ودرود بر تمام دوستان


 

با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد برگ دیگری از درخت


زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد.


                   




                                   از خداوند آرزوی توفیق و سربلندی برای تمام هم وطنانم آرزومندم









ازجنگ خراجی تا پایان دوره میرابراهیم


جنگ دیگر میر ابراهیم با غلامحسین خان حقیقی ساکن رودان صورت میگیرد که ماجرا از این قرار بوده ، کربلایی عبدالله که ساکن رودخانه بوده واز خویشاوندان میربراهیم بود بوسیله عاملین غلامحسین خان حقیقی بقتل رسید بدین ترتیب میر ابراهیم برای خون خواهی او از تمام طوایف از مارز ، بیابان و از بشکرد ودیگر نواحی هم جوار کمک خواست و لشکر بزرگی صورت گرفت به رودان حمله کردند قلعه کمیز در خراجی را ویران و بسیاری کشته وزخمی شدند ولی بوساطت سید سجادی از قتل و غارت قسمتی از رودان صرف نظر وبا عده کثیری که برودان رفته بود مراجعت کرد،

 

وباز هم بین کوه شهری و پشتکوه اختلافی روی حاصل زیره و بنه کوه

(بُن گِرد)بوجود آمد که منجر به کشت و بست چند نفر گردید باعث فتنه وفساد اهالی روستای پارت پشتکوه بودند. خلاصه ابراهیم چند سالی حکومتی با نفوذ و برقرار داشته ،اهالی کوه شهری از هر لحاظ مرفه از آسایش و کشاورزی و دام داری کاملا بهرمند بود تا اینکه رضا شاه پهلوی درصدد برآمد که سر تا سرکشور خلع سلاح و اشخاص مقتدر را سرکوب و تسلیم و در صورت تمرد قلع وقمع و نابود سازد بتمام مناطق باصطلاح آنزمان قشون نامی گسیل داشت که قشونی از کرمان و تیپ مختلط سیستان وبلوچستان بنواحی روبار ، کوه شهری ،بشاکرد ومارز اعزام وفرماندهان ارشد قوای دولتی یکی سرهنگ محمد خان نخجوان وسرهنگ عباس خان البرز که از آدم کشی او را عباس قصاب میگفتند دستور خلع سلاح عمومی صادر گردید و سران کوه شهری ،بشاکرد ومارز احضار نموده ابراهیم خودش را معرفی وحاضر شد اسلحه ای که در توابع اوست تحویل دهد قریب سیصد قبضه تحویل داده شد و مورد تقدیر و مراحم فرماندهان قرار گرفت و سران مارز و رمشک که عبدالسین کامرانی و برادر زاده هایش بود بواسطه سابقه قتل و غارت وبرده فروشی و مردم آزاری داشتند حاضر بمعرفی و دادن اسلحه خود نگشتند متمرد یاغی و فراری شدندو در اول ورود قشون دولت بمارز چند نفر از سران بشاکرد باعبدالحسین متفق و در دهنه از توابع مارز راه مامورین بسته و بزد و خورد پرداختند اما کار بجایی نرسید چون قشون دولتی زیاد بودند و بمهمات کافی مجهز بودند بر عده شخصی فائق گشته و عبدالحسین با اتباعش با زن وبچه متواری و تحت تعقیب شدیدقرار گرفت و از طرف فرماندهان قشن بکلیه سران عشایر محلی اعلامیه صادر گردید که هر کس به عبدالحسین کمک کند و یا پناهندگی و ارزاق بدهد او هم متمرد و مانند یاغی محسوب وبکیفرخواهد رسیدعبدالحسین با زن وبچه و همراهانش راه بجایی نداشتند وقتی همه درها برویشان بسته میشود به طرف کوه شهری نزد خانواده ابراهیم می آیند و در انجا اتارق میکنند واز طرفی ابراهیم از آمدن اینها اطلاع نداشته همراه قشون دولتی دنبال عبدالحسین کامران اطراف بشاکرد بوده از کوه شهری پایین نامه ای به ابراهیم می فرستند بیا که خانواده ات سخت بیمار است از بشاکرد برمی گردد وقتی میرسد چشمش به زن و بچه های کامرانی ها می خورد البته عبدالحسین و افرادش در کوههای اطراف بودند دیگر به زبان بلوچی میار گیر میشود که بقول یکی از شعرا:

گل که نبود از وفا بوئی ازآن پژمرده به  

                            مرد را گر غیرت مردی نباشد مرده به


واز آنطرف ستونهای نظامی تعقیبی هرچه تفحص و تجسس می نمودند نتوانستند بفهمند عبدالحسین و زن وبچه هاشان در کجا هستند و متوالی اعلامیه صادر می کردندتا چندی از اخفای ایشان گذشت ولی عاقبت بقول خواجه شیراز :این راز سر بمهربعالم سمر شود و یا بگفته حافظ دردا که راز پنهان خواهد شد آشکار-و این مسلمست که در هر دور وزمانی هر کسی همچنانچه در زندگی دوستانی دارد یقین افرادی هم دشمن خواهد داشت بعضی از دشمنان که مثل آب زیر کاه و یا آتش زیر خاکستر و در پی فرست و دست آویز ضربه زدن بودند بهرصورت از قضیه پی برده و جریان را کماکان گزارش مینماینداول سال 1311 شمسی سه نفر درجه دار و چند نفر نظامی مامور جمع آوری سلاح در منزل ابراهیم بودندمرحوم شهاب و نظام با کربلایی زبر و آجودان تیپ منزل ابراهیم آمدند وآجودان که از سعایت دشمنان با ابراهیم سر مخالف داشت با ابراهیم به بحث پرداخت و ابراهیم حرفهای او را مغرضانه خواند و نهیبش داد آجودان با دلی پر از خشم و کینه بقشون بازگشت و مرحوم شهاب که حرکات آجودان را عناد آمیز شنید ناراحت شده به منوجان بازگشت آجودان همین که بقشون رسید جریان را باستحضار فرمانده رسانده و از طرف فرمانده قشون میر ابراهیم را احضار و ابراهیم با اینکه احساس خطر میکرد بقشون رفته و خودش را به سرهنگ محمد خان نخجوان معرفی وابراهیم را برای همکاری نگهداشتند و سرهنگ محمد خان نخجوان قول داد که اگر عبدالحسین بیاید و خود را تسلیم نماید او را عفو و شما را هم موجب تقدیر قرار خواهم داد از طرفی عباس خان البرز مامور مخصوص بوسیله اشخاص مغرض و مخالف در کوه شهری در کنجکاوی و تجسس سرانجام بطور وضوح از تمام جریان مطلع و اشخاصیکه در رابطه با عبدالحسین و دادن خرجی بوسیله آنان بود کلیه دستگیر و حتی نگهداری زن وبچه عبدالحسین در کجا ودر منزل چه کسی بود اطلاعات را همه بدست آورده دیگر هیچ جای انکاری برای ابراهیم باقی نماند و ابراهیم حقیقت را اعتراف و گفت چون مشتی زن و بچه که ناموس ما بودند بمن پناه آوردند و برای من ننگ بود ناموس را پناه ندهم اما خود عبدالحسین را من پناه نداده ام او با شاخ تفنگش هر شب جائی و هر روز جائی میرود پس از کشف قضیه ابراهیم را در خاش بازداشت،سرهنگ محمد خان نخجوان طبق قولی که داده بود به تهران رفت که کارابراهیم را اصلاح کند ،سرهنگ عباس البرز که با ابراهیم مخالف سرسخت بود در رئس قشون ماند همین که موقعیت بدست او افتاد بلادرنگ ابراهیم را در محل خاش اعدام نمود قول نفری که همراه بود و قول بلوچهایی که ناظر اعدام ابراهیم بوده،گفتند که هنگامیکه خواستند ابراهیم را به میدان اعدام ببرند سربازی آمد خواست چشمهای ابراهیم را بسته و اورا به چوب اعدام ببند گفت من چشم نمی بندم برای مردن چشم باز و بست فرقی ندارد بعد بنا بخواست او بدون بستن چشمانش وسیله جوقه آتش تیر باران شد در همان خاش به وسیله ناروئی هایکه انجا بودند مدفون گردید و زندگی این مرد مقتدر وبا فتوت و فداکار بدین نحو بپایان رسید.

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی    تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ 

  

پس از اعدام ابراهیم سه نفر از سران بشاکرد که همراه ابراهیم بودن آنها هم بدستور عباس خان البرز اعدام گردیدند1-اکبر چراغ2-رضای اکبر3-عبدالعلی و این بزرگان هم در همان محل اعدام و مدفون گردیدند.

ادامه مطلب سرگذشت ،نحوه ی حکومتی و حوادثات کوه شهری 4


واما بعد از واقعه گردنه گرسگ،سالارنجف که از نوادگان کرمشاه خان بوده به واسطه اجدادش که حاکم منطقه بودند دارای املاک و قنات زیادی بودند پس از گذرزمان بعداز فوت کرمشاه خان قدرت از دستشان در این نواحی خارج میشود و ایشان از این مناطق بطرف سزنی،میناب و سندرک وبشاکرد کوچ می کنند و املاکشان توسط خوانین رودبار تصرف و ملکی در قله گنج به طایفه(لر) قلعه گنج واگذار شده بود سالارنجف در زمان میر ابراهیم نزد ایشان شکایت میکند در ضمن سالار نجف با ابراهیم نسبت خویشاوندی نزدیکی داشتند او قاصدی می فرستد اما طایفه لر به پشتیبانی ضرغام دلگرم بوده و حاضر به پس دادن ملک نمی شوند که ابراهیم به طرف قلعه گنج لشکر کشی میکند با فرماندهی عمویش میردادو عده ای از افرادش بنام ترکی ،شابن وبدال و یکی از بزرگان گشمیران بنام شیخ بختیار مومنی(که از طرف مادری خود را خویشاوند ابراهیم میخواند) وازمارز هم عبدالحسین کامران وچراغ و... بلاخره آغازجنگ (که به جنگ لرون) مشهوره شروع میشودکهن(قنات) را تخریب وخسارت زیادی را وارد می کنند و تعدادی از طایفه لر کشته می شوند و اموالشان اعم از گاو،گوسفندو شتر به تلافی استفاده از ملک سالار نجف که حاضر به پس دادنش نبودند به کوهشهری در روستای (گو) نورآباد امروزی ، در دهکده ای بنام کرگان که منزل ابراهیم بودبه یغما میبرند که ضرغام قاصدی نزد ابراهیم میفرستد برای پس دادن اموال ، به او جواب رد میدهد که شرح این جنگ اشعاری به لهجه محلی،بشکردی و بلوچی سروده شده :

اشعار کامل نمی باشند"

 

شکر ای کریمم کردگار     یه شعریم داته قرار

 

پر میر براهیم نامدار          بیمی بلرزیتن دگار

 

دشت و بیابون کوهسار         تواری به گلامانی جته

 

ترکی و شابن وبدال             هرسه کماندار وطیار

 

علی و رستمو چراغ         ای یه دگر شیخ بختیار

 

حاضرشوی وید تفاق             کینه بدل دارم بسیار

 

ای دست لرون گنده کار           سرکردگی شیخ بختیار

 

راه کل شنن و کل گدار    رهتن به دستکردی دوار

 

خبر به ضرغام رو رسی    ضرغام بگوشتا مهلتی

 

تا دیم دیام من قاصدی     قاصد گور میر رو  رسی

 

داتی جواب قاصدا       منت ندارم ای کسی

 

تا هست خدابالای سر     شیرن دراُسر  گو جگر

 

مشتشو بسی اوضاع ومال     ای گاو و خر هشتاد وچار

 

ای بز و میشن بیشمار     اردوبه کرگون گه دوار......

هرگز نخواب کوروش ، دارا جهان ندارد.

هرگز نخواب کوروش ، دارا جهان ندارد.

سارا زبان ندارد ، رستم در این هیاهو گرز گران ندارد.

روز وداع خورشید ، زاینده رود خشکید.

زیرا دل سپاهان ، نقش جهان ندارد.

بر نام پارس دریا ، نامی دگر نهادند ، گویی که آرش ما ، تیرو کمان ندارد.

دریای مازنی ها ، بر کام دیگران شد.

دارا کجای کاری ؟

دزدان سر زمینت ، بر بیستون نوشتند ، اینجا خدا ندارد !

هرگز نخواب کوروش ، ای مهر آریائئ

بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد



                                                            سیمین بهبهانی


سخنان کوروش کبیر





دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.
                          

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.

                                

آنچه جذاب است سهولت نيست، دشواري هم نيست، بلکه دشواري رسيدن به سهولت است .
                          

وقتي توبيخ را با تمجيد پايان مي دهيد، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر مي کنند، نه رفتار و عملکرد شما
                                   

سخت کوشي هرگز کسي را نکشته است، نگراني از آن است که انسان را از بين مي برد .
                    
اگر همان کاري را انجام دهيد که هميشه انجام مي داديد، همان نتيجه اي را مي گيريد که هميشه مي گرفتيد .


افراد موفق کارهاي متفاوت انجام نمي دهند، بلکه کارها را بگونه اي متفاوت انجام مي دهند.

                      

پيش از آنکه پاسخي بدهي با يک نفر مشورت کن ولي پيش از آنکه تصميم بگيري با چند نفر .

                              


کار بزرگ وجود ندارد، به شرطي که آن را به کارهاي کوچکتر تقسيم کنيم .

                       

کارتان را آغاز کنيد، توانايي انجامش بدنبال مي آيد .
                         

انسان همان مي شود که اغلب به آن فکر مي کند .

                    

همواره بياد داشته باشيد آخرين کليد باقيمانده، شايد بازگشاينده قفل در باشد

                                 
تنها راهي که به شکست مي انجامد، تلاش نکردن است .

                          

دشوارترين قدم، همان قدم اول است .

                               

عمر شما از زماني شروع مي شود که اختيار سرنوشت خويش را در دست مي گيريد .

                    

آفتاب به گياهي حرارت مي دهد که سر از خاک بيرون آورده باشد .

                            

وقتي زندگي چيز زيادي به شما نمي دهد، بخاطر اين است که شما چيز زيادي از آن نخواسته ايد .

                    

من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.

ادامه مطلب سرگذشت ،نحوه ی حکومتی  و حوادثات کوه شهری 3

واما ادامه حوادثات کوهشهری،منوجان، همان طور که قبلا گفته بودیم ضرغام بعداز شکست درجنگ (تاکلاه) کوهشهری با میرابراهیم، پس از مدت سه ماه با سپاهی بزرگ و تجهیزاتی کاملبه سرکردگی مهیم خان برای تلافی سپاه خود را به طرف منوجان گسیل مینماید که در این جنگ ضرغام خودش هم شرکت داشته،سپاه خود را به دودسته تقسیم میکند عده ای به طرف کوههای تجدانو،عده ای طرف تپه های کهن داوودی  مستقر میشوند.البته جنگهای قدیم به صورت امروزی غافل گیرانه نبوده،ضرغام قاصدی را نزد میر ابراهیم میفرستد و اعلان جنگ مینمایدو ابراهیم هم آمادگی خود را برای مقابله اعلان میکند دراین بین عمویش میرداد که در تمام امور مشاور ونقش پدری برای او داشت به بشاکرد میرود و عده ای درآبسری به سرکردگی(رضااکبر)وعده ای هم از مارز و رمشک به سرکردگی اکبرچراغ و عبدالحسین کامران را جمع اوری وبه کوهشهری می آینداز طرفی میربرکت انوشیروانی ملقب به بهادرالسلطان حاکم جاسک وبیابان که نسبت خویشاوندی با میر ابراهیم داشته از موضوع لشکر کشی ضرغام باخبر میشودو سپاهی آماده به کریان میناب می آیدوقاصدی به کوهشهری نزد ابراهیم میفرستید که به کریان بیاید ومیرابراهیم نزد میربرکت میرود.میربرکت عده زیادی به سرکردگی عبدالله خان که اکثر سپاه ایشان از بلوچ طاهرزئی بودند عازم کوهشهری میکند وهمگی دربنک وسرگرو اتراق میکنند در آنجا اقدام به طراحی جنگ برای مقابله با اردوی ضرغام مینمایند یک عده به سرکردگی (میرداد و شیخ بختیارگشمیرانی ) به طرف کهن داوودی،عده میرابراهیم و عبدالله خان ودیگر بزرگان به طرف تجدانو راهی می شوند که در کوه شرق تجدانو به نام گردنه گُرسِگ ، با لشکر ضرغام به سرکردگی مهیم خان وسایر بزرگان ،برخورد و آتش جنگ شروع میشود پس از مدتی که میگویند یک الی دو روزدرگیری به طول می انجامد افراد ضرغام را شکست ، و به طرف منوجان فراری می دهند و آز آن طرف هم در کهن داوودی میرداد جنگ را شروع،و باز هم منجر به شکست عده ضرغام میگردد. که نتیجه بعلاوه افراد گمنام یک فرد نامی بنام( افضل) از سپاه ضرغام ودر سپاه میر ابراهیم فردی که همراه عبدالله خان انوشیروانی پسر برکت به یاری ابراهیم آمده بودند بنام (پیری) که از بلوچ طاهرزئی بود کشته میشوند و ضرغام با شکست ونتیجه منفی بطرف کهنوج بر میگردد.....در ادامه، به جنگمیرابراهیم با طایفه(لر) در قلعه گنج که ضرغام پشت صحنه از این طایفه حمایت می کرد خواهیم پرداخت...

این هم یه شعر خواستیم تنوعی بدیم....


یارب نظر تو برنگردد *برگشتن روزگار سهل است

.......................

به نامردمان مهر كردم بسي     نچيدم گل مردمي از كسي

 

**** 

 

بسا كس كه از پا در افتاده بود    سراسر توان را زكف داده بود

 

**** 

نه نيروش در تن، نه در مغز، راي    دو دستش گرفتم كه خيزد بپاي

 

**** 

 

چو كم كم به نيروي من پا گرفت    مرا در گذرگاه، تنها گرفت ـ

 

**** 

 

بحيلت گري خنجري از پشت زد    بخونم ز نامردي انگشت زد

 

**** 

 

شكستند پشتم نمكخوار گان    دورويان بيشرم و پتيارگان

 

**** 

 

گره زد بكارم سر انگشتشان    تبسم بلب، تيغ در مشتشان

 

**** 

 

ندارم هراسي ز نيروي مشت    مرا ناجوانمردي خلق، كشت

 

**** 

 

محبت به نامرد، كردم بسي      محبت نشايد به هر ناكسي

 

**** 

 

تهي دستي و بيكسي درد نيست     كه دردي چو ديدار نامرد نيست




مطلبی درباره کرمشاه خان ودوره حکومتی او درمنوجان

قریب 300سال قبل یکی از حاکمان نامی منوجان بنام کرمشاه خان بوده ، که اصالتا ازبلوچستان به منطقه بم و رودبار (کهنوج و توابع جیرفت) ونهایتا به منوجان ،البته قبل از ایشان یکی از اجدادش بنام سالار (کلاتی) در این منطقه حکومت میکرده که با گذر زمان متلاشی می شودو به سرزمین اجدادی خود یعنی زابل میرود تا اینکه کرمشاه خان مجددا قصد عزیمت می کند که با سپاهی عظیم که چهار طایفه بوده اند ، یکی رازبان2-نظرجمالی3- جندره ای 4- دادی گواشی......

که (رازبانان) همین طایفه ای که در قلعه منوجان زندگی می کنندکه افرادی اهل علم و عمل که در دربار کرمشاه خان خیلی مورد احترام بوده اند2-(نظرجمالی) که در منوجان و قلعه گنج و جاهای دیگر منطقه هم اکنون زندگی می کنند ایشان هم افرادی جنگجو بوده اند-3-(جندره ای)هم اکنون این طایفه در چشمه منوجان و گردنه کرم (جهادآباد)زندگی می کنند که بر همه مشخص است که جمعا ایشان مشهورند به کرمشاه خانی 4-(دادی گواشی)عده ای دیگر از همراهان کرمشاه خان مشهورند بنام دادی گواشی که جدشان گواشی بوده و هم اکنون در رمشک،مارز،کنگرو، وقلعه گنج ونهایتا منوجان زندگی می کنند.بالاخره وارد این منطقه می شود ومنوجان را مرکز حکومت خود قرار میدهد واز طرفی الهوردیخان حاکم بشاکرد داماد کرمشاه خان بوده و از نظر خویشاوندی هم خیلی به هم نزدیک بوده اند تا اینکه بیژن خان بزرگ که پسر خاله کرمشاه خان بوده،در رابطه با حکومت منوجان بین این دو اختلاف می افتد که الهوردیخان میانجی گری می نماید و در محل شمیل نزدیک بندرعباس قرار میگذارد وبا هم ملاقات میشوند بیژن خان دست به توطئه میزند وقتی می بیند کرمشاه خان تسلیم وی نمیشوداو را دستگیر و تحویل شاهزاده کرمان می نمایند و بعد از دستگیری به منوجان حمله وقلعه منوجان رافتح میکنند.کرمشاه خان مدتی زندان می شود می گویند سه تا هفت سال طول میکشد،در زندان مکاتباتی با شاهزاده انجام میدهد که نهایتا آزاد می شود و مجددا لشکر کشی می کند و منوجان را از دست بیژن خان می گیرد و بیژن خان عزیمت،و مرکز خود را( گلاشکرد) قرار می دهدباز هم کرمشاه خان به آنجا حمله می کند و بیژن خان از آنجا متواری و به طرف( دلفارد)ودر نتیجه آنجا جنگ سختی در می گیرد و لشکر بیژن خان متلاشی می شود و نهایتا"در همان محل کشته می شود‌و‌سر ایشان ازتن جدا میشود،،که به روایتی گردنه سر بیژن به همین دلیل این نام گرفته،

خلاصه کرمشاه خان از مناطق سرنی گرفته تا منوجان ، قلعه گنج ، رودباروکهنوج مسلط وهمه خوانین این مناطق را فراری و به سیستان و بلوچستان می روند . در زمان حکومت کرمشاه خان این مناطق خصوصا منوجان از امنیت خاصی برخوردار بوده و معماری را از اصفهان می آورند و شروع به بازسازی و مرمت قلعه می نماید.بنا به گفته ها دستور حفر تعداد زیادی قنات در منوجان داده می شود که این کار انجام میگیرد .بالاخره منوجان در آن دوران شهری آباد و سیر ومردمش در نهایت امنیت به شغل کشاورزی گذران می نمایند تا اینکه این حاکم مقتدر مردمی فوت می نماید .در ضمن قبر ایشان در منوجان (بهشت زهرای فعلی)نزدیک بقعه شاه اشرف بوده که سنگهایش بخاطر قدمت تاریخی به یغما برده شده، مزار فرزندش بنام سالار شهقلی کنار قبر نوادگان آنمرحوم بنام مرحومه کیدی سالارنجف ابن سالار محمود و فرزند ایشان مرحوم محمود نارویی نوه میرابراهیم داماد مرحوم میرقنبر میرداد در بهشت زهرای قلعه کنار بقعه شاه اشرف می باشد.تکه سنگی از مزار ایشان که اشخاصی برده بودند برگرداندیم و محفوظ است.

قسمتی از رزم نامه بیژن خان و کرمشاه خان

زطهران بیامد بفتح وظفر فروبست گردون به نوع دگر
نگه کن که این گردش بدفعال چه بی جوشش آید اندر خیال
سخن از تمام خلایق نهفت که راز دل خود بکس چون نگفت
زتخت گلاشکرد بیرون برفت بفرموده چرخ بیدین برفت
زرودان چه اورفت میناب زمین همه خلق از بیم او بدغمین
چه میناب گوربند بماند چند روز نمود جامعش چرخ را ساز و سوز
الله وردی از وی بپرسید راز رئیس بشاکرد گردون فراز
پس آمد چنین گفت کی نامجو که راز دلت را بمن باز گو
جواب رئیس داد چه اسکندری نمایم چپو لارُ هم بندری
خود جوسی و لشکر رودبار دماری برآرم زداراب ولار
کرمشاه خان گفت ازصدق وصاف بگفتا روم باوی اندر مصاف
کرمشاه خان با تَمر هردوتن بیامد بمیناب آن صف شکن
که آمد به ملک شمیلات نشست بدل گفت آمد شکارم بدست
بدل مصلحت دیدن نادرست کرمشاه بگیرم در اینجا دواست
بپیچید گردون بالا وپست که آسان بیارم منوجان بدست
کرمشاه بگیرم در اینجا کنون بیارم ز دستش منوجان برون
کرمشاه،بیژن دو تن روبرو نمودند با هم دگر گفتگو
بخان گفت بیژن که ایشیرمرد منوجان بده تو خودت باز گرد
جوابش بگفتا کرمشاه خان مشو غافل از پند و مکر جهان
چه داری بدل تو آیا پیل تن منوجان نیابی تو از دست من
که بیژن بزد بنگ بر دوستان بگیرید کرمشاه در این زمان
بُدی چند غلام همره خان وبس نباشد غلام درجهان یار کس
وفا کس نجوید از این چهار چیز غلام وزن و اسب و شمشیر تیز
غلام گر کنی با خودت خواب و خور بود اعتبار غلام همچه خر
کرمشاه گرفتند فی الفور وزود سپه رفت دور منوجان چه دود
غلامی از اینجا چو اخبار برد گرفتند کرمشاه مردان گُرد
قشون میرسد این زمان لاتخف جوابش چنین داد پس آنگه نجف
اگر خان کند جملگی پاره پار منوجان نیاید ببرج و حصار
سپه آمد و گردقلعه نشست نجف برج و دیوار قلعه ببست
بگرد منوجان بپیوست جنگ شب و روز یک بود ز دودتفنگ
چون خان گفت کی بیژن بدسیر توبرگل زنی من زنم بر جگر
گرفتند قلعه ببردند خان که روز دگر تا بماندجهان
ندانم که را چرخ افزون کنی تو ماندی سید خان تا چون کنی
چه این بود آئین چرخ غدار بحق داد جان بیژن نامدار

منوجان ،رزم نامه بیژن خان و سالار کرمشاه خان




زطهران بیامد بفتح وظفر       فروبست گردون به نوع دگر

نگه کن که این گردش بدفعال        چه بی جوشش آید اندر خیال

سخن از تمام خلایق نهفت        که راز دل خود بکس چون نگفت

زتخت گلاشکرد بیرون برفت             بفرموده چرخ بیدین برفت

زرودان چه اورفت میناب زمین            همه خلق از بیم او بدغمین

چه میناب گوربند بماند چند روز         نمود جامعش چرخ را ساز و سوز

الله وردی از وی بپرسید راز         رئیس بشاکرد گردون فراز

پس آمد چنین گفت کی نامجو         که راز دلت را بمن باز گو

جواب رئیس داد چه اسکندری          نمایم چپو لارُ هم بندری

خود جوسی و لشکر رودبار       دماری برآرم زداراب ولار

کرمشاه خان گفت ازصدق وصاف        بگفتا روم باوی اندر مصاف

کرمشاه خان با تمر هردوتن         بیامد بمیناب آن صف شکن

که آمد به ملک شمیلات نشست         بدل گفت آمد شکارم بدست

بدل مصلحت دیدن تودرست         کرمشاه بگیرم در اینجا دواست

کز آنست گردون پر حیله است       که از صدهزاران قلعه بدست

بپیچید گردون بالا وپست           که آسان بیارم منوجان بدست

کرمشاه بگیرم در اینجا کنون        بیارم ز دستش منوجان برون

کرمشاه،بیژن دو تن روبرو           نمودند با هم دگر گفتگو

بخان گفت بیژن که ایشیرمرد         منوجان بده تو خودت باز گرد

جوابش بگفتا کرمشاه خان         مشو غافل از پند و مکر جهان

چه داری بدل تو آیا پیل تن        منوجان نیابی تو از دست من

که بیژن بزد بنگ بر دوستان       بگیرید کرمشاه در این زمان

بُدی چند غلام همره خان وبس        نباشد غلام درجهان یار کس

وفا کس نجوید از این چهار چیز      غلام وزن و اسب و شمشیر تیز

غلام گر کنی با خودت خواب و خور        بود اعتبار غلام همچه خر

کرمشاه گرفتند فی الفور وزود          سپه رفت دور منوجان چه دود

غلامی از اینجا چو اخبار برد          گرفتند کرمشاه مردان گُرد

قشون میرسد این زمان لاتخف          جوابش چنین داد پس آنگه نجف

اگر خان کند جملگی پاره پار        منوجان نیاید ببرج و حصار

سپه آمد و گردقلعه نشست          نجف برج و دیوار قلعه ببست

بگرد منوجان بپیوست جنگ      شب و روز یک بود ز دودتفنگ

چون خان گفت کی بیژن بدسیر     توبرگل زنی من زنم بر جگر

گرفتند قلعه ببردند خان          که روز دگر تا بماندجهان

نمودی چه شکر خدای صمد       شدم کشته از بهر ناموس خود

ندانم که را چرخ افزون کنی          تو ماندی سید خان تا چون کنی

چه این بود آئین چرخ غدار         بحق داد جان بیژن نامدار

نفس چون برفت از تن نازنین         نمودند او را زیر زمین

ز دستی که گم گشت طوطی زباغ      دلم بهر بیژن بود داغ داغ

ادامه مطلب سرگذشت و نحوه ی حکومتی کوه شهری 2


اولين جنگ ميان میر ابراهیم وضرغام السلطنه در روستاي تاکلاه (کوه شهری) بالا صورت گرفت،علت وچگونگی این جنگ به شرح زیر می باشد:

عده ای از عوامل ضرغام به سرکردگی کربلایی زبر که به عده ای از مردم کوه شهری پایین در کلاتون از خانواده( نظر کرچی) حمله ور شده بودند واموال آنها را به غارت بردند وحتی به نوامیس آنها هم رحم نکرده بودند آنها شکایت خود را به سهراب که دایی میر ابراهیم و برادر زن ضرغام السلطنه بود رساندند اما ایشان سکوت نمودند توجهی نکردند منزل سهراب در روستای سرگرو بود آنها بلافاصله عازم( گو)نورآباد فعلی که منزل میرابراهیم بود رفته وگزارش دادندواین در حالی بود هنوز میر ابراهیم در سن اوایل جوانی بود اما نشانه اقتدار از او هویدا بود ایشان هم بدون هماهنگی دائیش سهراب،، عوامل ضرغام را در منوجان گرفته وتنبیه مینماید واموال مردم را برمیگرداند که این قضیه موجب ناراحتی ضرغام می شود وضرغام وسهراب سپاهی مجهز، تدارک ودر سرگرو اتراق مینمایند سهراب فردی به نام مراد شاهی که از رعایای سرگرو بوده نزد میرابراهیم میفرستد که اگر توان مقابله داری بمان وگرنه از کوه شهری خارج شوید ناگفته نماند که بعد از آن قضیه میر ابراهیم غافل نمی ماند و قاصدی به بشاکردورودبار می فرستد و عده ای را جمع آوری ومنتظر میماندهنگامی که قاصد سهراب می آیددر جواب می گوید فتح وپیروزی دست خداوند است نه به تعداد لشکر،ما آماده ایم وقاصد به سرگروباز میگرددنیروهای ضرغام به تعداد کثیری به سرکردگی سهراب وکربلایی زبر)به طرف (گو)منزل میرابراهیم حرکت می کنند واز طرفی میرابراهیم یکی از تفنگ چیانش بنام صیدال) را میفرستدبالای کوه مرتفعی که مشهوربه کلات استیچ است که از بالای آن حتی منوجان هم میشود دید ومی گوید هرموقع آنها به تاکلاه که آبشاری وجود دارد وبالای آن غاری هست رسیدند گلوله ای رها ،که ما بدانیم و هنگامی که آنها به این مکان رسیدند طبق قرارصیدال تیراندازی نمود که اردو میرابراهیم به سرکردگی جنگجویان نامدار (ترکی وبدال و شابن)عازم تاکلاه وبه طور ناگهانی بالای سر نیروهای ضرغام قرار میگیرند و جنگ شروع می شود که نتیجه جنگ منجر به کشته شدن سرکردگان گروه ضرغام یکی به نام قنبر مشهدی حیدر وفیض محمد می گردد که در این هنگام صیف الله که مسئول اسب سهراب بوده سهراب را به داخل غار میبردوبقیه هم نزد سهراب می ایند سهراب صیف الله را نزد ابراهیم می فرستدوتقاضای آتش بس می کند وقتی صیف الله نزد ابراهیم می آید می گوید که دائی ات تیر خورده و او می گوید اگر این طور است همه اینها می کشم صیف الله می گوید شوخی کردم سپس ابراهیم می گوید به دائی ام بگو سواربراسب شو و با افرادتان  منطقه را ترک کنیدکسی با شما کاری ندارد وبه همین روال از آنجا شکست خورده،عزیمت میکنند.وقتی نزد ضرغام می آیند وضرغام از شکست ایشان به شدت نگران می شود وتدارک سپاه می نماید برای حمله دوباره به کوه شهری که منجر به جنگ (گُورسِگ)کوه شرق تجدانو می گردد که در ادامه به آن می پردازیم ......                                        

چند نامه قدیمی مربوط به اوایل حکومت پهلوی مربوط به میرابراهیم









نامه حکومتی به میرابراهیم درمورد جلوگیری ومقابله بااشراری که تجاوز به منطقه سرحدمنوجان تاسرحد جغین مینمودند 



نامه عبدالحسین کامران به میرابراهیم     

نامه میربرکت انوشیروانی(بهادرالسلطان)به میر ابراهیم







تصاویری از رجال بزرگ کوه شهری، وبشاکرد








مرحوم میرابراهیم نارویی 

مرحوم میر قنبر نارویی



مرحوم رئیس فتحعلی حیدری


مرحوم علی نارویی فرزندمرحوم میرابراهیم

مرحوم رئیس حسن الهرسان 

 


میرداد مقدم ومرحوم جانمحمد

 

 

ازراست میرداد مقدم ومرحوم  فتحعلی حیدری


مرحوم محمود نارویی


ازراست مرحوم فتحعلی حیدری     وغلام جلالی ساکن خراجی رودان

سرگذشت یکی از سرداران نامدار بشاکرد


قرب 250سال پیش در درآب سر بشاکرد مردی بوده رادمرد شجاع سلحشور بنام غلامعباس که رئیس عشیره درآب سر بشاکرد بوده روی موضوع گرفتن باج وخراج وظلم وستمی که از طرف خوانین بشاکرد بطایفه در آبسر می شد و زیر سلطه و ----حکومت بودندبرای رهانیدن این طایفه از زیر بار ستم ،با سیف الله خان فرزند الهوردی خان که حکومت وقت بشاکرد بوده بجنگ و مقاومت برخواسته و خود را موظف دانسته که از طایفه و اتباع خود دفاع و رفع مزاحمت نماید که بین غلامعباس وسیف الله خان بجنگ و جدال کشیده تا اینکه بعضی از ریش سفیدان و معتمدین محل در صدد بر می ایند که بینشان اصلاح کنند و جایی را برای ملاقات تعیین و با هم ملاقات می شوند ضمن صحبتها ایکه بین ایشان رد وبدل می شود سیف الله خان به غلامعباس می گوید شما با این مردانگی و شیوه مردمداری که دارید حیف که گاه گاهی خر طبع هستید اگر این عیب در شما نبود دیگر نظیر نداشتید غلامعباس جواب می دهد که فرمایش شما خان درست است ولی خرطبعی من دلیلی دارد وآن این است که موقعیکه من شیر خوار بوده ام مادرم سخت مریض بوده که نتواسته به من شیر بدهد در آن دو سه روزیکی از کنیزان مادرم مرا شیر داده چون کنیز و غلام خر طبع هستند از خوردن همان دو سه روز شیر کنیز خو و خصلت خریت ایشان در من اثر گذاشته که گاه گاهی بروز می کند این جواب کنایه از آن بوده که مادر سیف الله خان کنیز بوده و کنیز زاده می باشد یعنی من یکی دو روز شیر کنیز خورده ام گاه گاهی خر طبیعم بروز می کند شما که مادرتان کنیز هست و مادام العمر خر طبع هستید این جواب برای سیف الله خان خیلی زننده بوده با اینکه اینها با هم ملاقات گشتند که صلح وآشتی کنند اما کینه و عداوت بیشتری بینشان ایجاد می گردد ضمنا" گذشته از این از طرفی دیگر بین غلامعباس رئیس قبایل درآبسر و شهقلی فرزند سالار چوتاب سر سلسله کامرانیهاکه رئیس عشایر رمشک و مارز بوده واز نظر منطقه ای همجوار بوده  اند اختلاف و کدورت بوده که شهقلی با عده کثیری به درآب سر می آید ودر حاضر نبودن غلامعباس باحشام غلامعباس ریخته اغنام و احشام چپاول و مراجعت می نمایند غلامعباس که به منزل بازگشت می کند می بیند که دشمن دستبرد زده . رفته وبا همان عده کم همراهش بوده تصمیم تعقیب شهقلی می گیرد اما همراهان صلاح نمی دانند می گویند اولا" اینها عده شان زیاد و مجهز و عده خودمان خیلی کم است ثانی خودمان هم با همین عده کم برویم چون اینها دوروز پیش رفته اند به آنها نمی رسیم بنابراین فعلا"رفتن خودمان بیهوده وبی نتیجه می باشد هر چه غلامعباس اصرار در رفتن مینماید همراهانش از وی ممانعت اجباری می کنند پس قرار می گذارند اینها هم عده ای را جمع آوری و بتلافی بمنزل شهقلی بروند با این صلاح دید قاصد به هر طرف می فرستند که بستگان ومتعلقین او با تجهیزاتشان بیایند واز هر طرف بستگان جمع شده نزد غلامعباس می آیند با گرد هم آیی عده ای از درآب سر بسمت روستای رمشک حرکت وقتی به دهستان رمشک میرسند از قضا شهقلی هم در رمشک حاضر نبوده غلامعباس رمشک را محاصره و قلعه رمشک را تسخیر ودر رمشک اقامت می نماید قاصدی نزد شهقلی می فرستد و پیغام می دهد که شما به منزل من آمدید من حاضر نبودم شما احشام  مرا غارت و با عجله برگشتید و توقف ننمودید که من بیایم .از شما پذیرایی کنم اکنونکه من به منزل شما آمده ام شما هم حاضر نیستیدولی من از اینجا نمی روم تا شما بیایید و باید خودمان روبرو تسویه حساب کنیم بمحض انکه شهقلی اطلاع حاصل می کند بلادرنگ حرکت،شب به رمشک میرسد و درگیری شروع می شود شهقلی صدا می زند که دخترک عباس کجاست منظورش غلامعباس بوده غلامعباس جواب می دهد من اینجا هستم و به استقبال خواهم آمد شهقلی از این طرف و غلامعباس از آن طرف بهم می رسند آیا شهقلی با تفنگ تیراندازی می کند یا نه و اگر نکرده به این تصور که شنیده داشته غلامعباس تیربند دارد و تیربه او اثر نمی کند با شمشیر حمله ور میگردد غلامعباس ضرب شمشیر را از خود رد می کند مختصر خراشی بسر وصورت غلامعباس وارد می آورد غلامعباس با تفنگ دو لول سرپر شهقلی را می زند شهقلی یا سواره یا پیلده بوده به زمین می افتد وجهان را بدرود میگوید در برخورد تن به تن دو سرکرده و دو مرد جنگی سرانجام غلامعباس غالب و شهقلی مغلوب و مقتول، پس از قتل شهقلی غلامعباس چند وقتی در رمشک می ماند بعد به درآب سر منزل خود بازگشت می نماید وبطوریکه گفته شده یکی از اقارب خود بنام خان جان بسمت نمایندگی با تعدادی افراد مسلح بعنوان پایگاهی  در رمشک می گذارد واین پایگاه در تپه مرتفعی که سنگر بندی بوده مستقر می گردد با اینکه سواسها و خرجیشان از اهالی رمشک می گیرند ولی مقداری گندم در آب خیسانده سپس ریسمانی بلند کشیده از روی سنگر سر ریسمان را پائین سنگر انداخته مرغهای خانگی که به پای سنگر می آمدند و دانه های گندم را می دیدند آن مرغ شروع می کرد به چیدن دانه گندم چند دانه گندم که چیده بود با ریسمان می بلعید همین که چند سانتی از ریسمان را با گندم بلعیده بود فوری مرغ را بالا می کشیدند و مرغ را گرفته میکشتند ومیخوردندوقتی اهالی رمشک جریان را فهمیدند مراتب را به غلامعباس در بشاکرد گزارش،بمحض اطلاع قضیه واین عمل نامطلوب فوری خان جان رل از سمتش معزول و دستور بازگشت کلیه افراد پایگاه رمشک را صادر می نماید و کلیه افرادرمشک را ترک و به در آب سر باز گردانده می شوند.راجع به اختلاف قبلی غلامعباس و سیف الله خان همچنان باقی بوده است تا اینکه چند نفر از ریش سفیدان بشاکرد مخصوصا" علی دیوان شاه که از مرد معتمدی بوده بغلامعباس پیشنهاد میکندکه بین شما و سیف الله خان صلحی بعمل آید و سوگند در بین باشد که شما با هم قصد بدی نداشته باشید واین زنگ کدورت زدوده شود غلامعباس به پیشنهاد ایشان موافقت و چند نفر ریش سفید جهت نظر خواهی نزد سیف الله خان میروند وآن هم موافقت مینماید و غلامعباس با پنج نفر میروند انگهران که مقر حکومت بشاکرد می باشد و قرار اول ملاقاتشان در زیارت میر عمر بوده که در مزرعه ای به نام پاه تک در دو سه کیلومتری انگهران واقع است و طبق قرار داد عصر روز همه می روند در زیارت میرعمر پس از مذاکرات با هم سوگند کلام الله یاد می کنند سپس از پاه تک به انگهران مراجعت می نمایند سیف الله خان به منزل خود در قلعه می رود واز غلامعباس دعوت می کند که صبح در قلعه نزد او بروند غلامعباس شب در خانه های پائین قلعه میمانند صبح با چند نفر همراهانش بنا به دعوت سیف الله خان در قلعه نزد خان می روند غافل از اینکه خان درصدد کشتن و طرح زدن او ریخته و دستور داده موقعیکه غلامعباس داخل قلعه میشود غلامعباس را با تیر بزنند و آن هم با تفنگ دولول به دهن او تیر بزنند چون شایع بوده که غلامعباس تیر بند دارد و گلوله به او اثر نمیکند بطوریکه گفته اند در مجلسی که صحبت از غلامعباس بوده ، نفری از خان جان که یکی از بستگان غلامعباس بوده می پرسد که غلامعباس چگونه تیربندی دارد خان جان می گوید غلامعباس تیربندی یا چیزی در بدن ندارد ولی در موقع جنگ دعایی میخواند اگر پیش از دعا خواندن تیر به دهن او بزنند اصابت میکند و اگر لب به دعا بگشاید هیچ تیری به او اصابت نمی کند این بود که این روز دستور داده می شود که به دهن غلامعباس تیر بزنند غلامعباس که از جریان بی اطلاع و گمان چنین عهد شکنی نداشت همینکه داخل قلعه و نزدیک اطاق مجلسی خان می شود آیا سلام گفته میشود یا نه، ناگهان تفنگ دولول شلیک و گلوله ها بصورت و دهان غلامعباس اصابت میکنند غلامعباس با اصابت گلوله ها فورا" پیشداب سرپر که بنام کره میناب و اسلحه کمری آنزمان بوده از کمر می کشد و به علیرضا خان برادر سیف الله خان میزند که از ناحیه کتف مجروح سپس شمشیر را از نیام کشیده و بطرف سیف الله خان حمله ور میگردد محافظین سیف الله خان جلو غلامعباس را میگیرند پنج یا شش نفر لز محافظین را با شمشیر میزند همانطور حمله کنان خود را به سیف الله خان میرساند و شمشیری به سیف الله خان میزند سیف الله خان ضرب شمشیر را رد میکند و غلامعباس خود را روی سیف الله خان می اندازد و زلف او را می گیرد باز هم سیف الله خان جا را خالی می کند و غلامعباس روی بالش می افتد به تصور غلامعباس میرسد که چیزیکه زیر سینه او قرار گرفته تنه سیف الله خان میباشد با آخرین نفس بالش را بجای سیف الله خان با شمشیر دو قسمت میکند با این حال جان را بجان آفرین تسلیم و جهان فانی را با شهامت و مردانگی بدرود میگوید و آن چند نفر همراهانش که یکی علی دیوان شاه 2-محمد نظر3-دادشاه بوده اینها هم بقتل میرسند و زندگی این مرد شیردل و نامدار بدین نحو به پایان میرسد بعدا" نعش غلامعباس را آورده در روستایی بنام درمار که ملک او و قبور گذشتگانشان بوده غسل و کفن نموده و دفن گردیده می باشد. وقتی که غلامعباس را غسل میدادند مقداری از موهای سیف الله خان در دست او بوده ،پس از گذشت چند ماهی از قتل غلامعباس خواهران غلامعباس به نام زینب و فاطمه ریش سفیدان درآب سر را خواسته و درباره قتل و انتقام خون برادرش با طایفه درآبسر صحبت میکنند و طایفه در آبسر برای انتقام خون غلامعباس اعلان آمادگی کرده و عده کثیری جمع آوری وبطرف انگهران حرکت و قلعه را محاصره و جمع خوانین بشاکرد که اوضاع را وخیم میبینند از انگهران به طزف سندرک و میناب میروند عده درآبسری قلعه را تصرف و قسمتی از قلعه را تخسیر میکنند پس از مدتی بوسیله معتمدین و کدخدایان بشاکرد در صدد اصلاح بین ایشان میباشند و طرفین را میبینند خان حاظر به پرداخت خون بهاء میگردد اولیاء خون غلامعباس فقط قلعه انگهران را به عنوان خون بهاء می خواهند و قلعه به خون بهاء گرفته می شود که قسمتی از قلعه هنوز باقی است . وقایع قتل غلامعباس بین سالهای 1232تا 1292هجری قمری  بوقوع پیوسته .       

شرحي درباره اوضاع احوال جغرافي وطبيعي،ونحوه ي حکومتي وحوادثات دهستان کوهشهري 1

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدُالِله الذي جَعَلَ الٌحَمد مفتاحا لذکره وخَلقَ الاشياء ناطِقه بِحمد وشکرو الصلواه والسلام علي نَبيه محمد المشتق اسمه المَحمود وعلي اله الطاهرين اولي المکارم والجود

اماپس از تحميد وتسبيح حضرت باري تعالي وتمديح حضرت ختمي مرتبت (ص)وخانواده معصوم وعترت طاهره نبوت(ع)


اما بعد شرحي درباره وضع وحال و اوضاع احوال جغرافي وطبيعي،کشاورزي ونحوه ي حکومتي وحوادثات دهستان کوهشهري ودهات همجوارتااندازه اي که اطلاعاتي ازسابق در دست وآنچه فعلا قابل نگارش است به استحضار خوانندگان محترم مي رسانم:

نخست دهستان کوهشهري منطقه اي است کوهستاني
فقط قسمت شمالي آن دامنه مي باشدکه باز هم تپه وماهورهايي وجود دارد.دهستان
کوهشهري عبارت است ازهفت ده يا روستا ويا بااصطلاح سابق محلي هفت کلات کوهشهري- چون درهرهفت روستاي کوهشهري آثارقلعه سنگي روي کله کوه و تپه هاي مرتفع وجود دارد ازاين نظر هفت کلات کوه شهري ناميده شده است.اما متاسفانه چون آثارشان خيلي باستاني است که هيچگونه مدارک وسند تاريخي در دست نيست که در چه دوره ودرچه زماني اين قلعه هاي سنگي بنا وبوسيله چه اشخاصي بسته شده اندفقط آثارشان باقي است واسامي اين هفت روستاي کوه شهري به شرح زير است.
1-بُنَک2 - سرگرو 3-پَتکان 4-دورکان 5-گِشميران 6-مَريچ 7-گُو، نورآبادفعلی
شرق و غرب شمال وجنوب روستاهاي کوه شهري از اين قرار است.روستاي بُنک غرب کوه شهري - روستاي سرگرو شمال غربي ،روستاهاي پَتکان و دورکان شمال شرقي،روستاي گشميران و مَريچ شرق کوه شهري،روستاي گو جنوب شرقي واقع است وام شرق وغرب شمال وجنوب سرتاسر کوه شهري ودهستانها ودهات همجوار بدين شرح است:ازسمت غرب روستاي بُنک که محدود است به گردنه مشهور گرسگ به تجدانو وگُدار تخت به چاه شاهي و سمت شرق کوه شهري روستاي گشميران ومَريچ است وبه سرحد مارز محدود هستند:
به تپه هاي بين مَريچ و سُکوکان وتپه هاي بين گشميران و سَرزه وگرشگ مي باشد سمت شمالي کوه شهري از منوجان تا قلعه گنج کُلا ًسمت شمالي محسوب است که از شمال غربي روستاي بُنک تا شمال شرقي روستاي گشميران ميباشد حدّمرزي وعلائم بين کوه شهري ومنوجان وقلعه گنج راه کاروان راه سابق بوده است که از گردنه کِرَم به گردنه گِنو است.که سمت شمال راه مذبور حد منوجان وقلعه گنج وسمت جنوب راه حد کوه شهري که شامل کهن داودي ومگ محمد وگَزَهک ونيزن است که از دامنه سرگرو وپَتکان ودورکان وشمال گشميران مي باشد وسمت جنوب روستاي گو است در جنوب روستاي گو کوه مرتفع اي است بنام بُنگرد وازآن طرفش درآب سر بشاکرد مي باشدوسمت غربي گو که مزرعه تابعش مزرعه اي به نام بُهچان است سرحدش پشت کوه مي باشدوقبلاًروستاي دوليابان جزء کوه شهري بوده بعداًمجزا گرديده است.حال مي پردازيم به چشمه ها وزيارات با قدمگاهها و مزرعه ها تابع هر روستا:
( 1)-روستاي بُنک: داراي دوچشمه می باشدکه هر دو ازسمت غرب به سمت شرق جاري هستندوچند هکتار زمين وتعدادي نخل از آبشان مشروب ميگردد ودر کنار چشمه ها دو قدمگاه يا زيارت وجود دارد يکي به نام حضرت امير ويکي به نام حضرت عباس ناميده مي شودکه در اينجا گوسفند يا دام نذر مي کنند مزرعه تابع روستاي بنک 1-نودزو به سمت جنوب شرقي2-دي دم سمت شرق3-کولگان سمت جنوب غربي 4-بن گوجگ که چندين هکتار زمين ديمي کار مرغوب داردودر سمت غرب واقع است ودر خود روستاي بنک تعدادي قبور باستاني که قريب دو متر طول ويک متر عرض دارندکه با گچ و ساروچ ساخته شده اندو بدون نوشته وتاريخ مي باشندبنابراين شناخته نمي شوند که اينها در چه زماني وچه مردم وچه قبيله اي،کافر يا مسلمان مي باشند وقبور سواران بي سر مشهورند ضمناًقلعه اي سنگي است به نام قلعه ناصر که در جنوب شرقي روستاي بنک واقع است ودر قلّه کوه کم ارتفاعي واقع مي باشدواطرافش سنگر بندي می باشدواز قرار معلوم خانه هايشان سنگی بالای قلعه بوده است وحوضي با همان گچ وساروچي که قبرها را ساخته اند در قلّه همين کوه ساخته اند هنوز يکي دو پله از حوض معلوم است ونيز خورده شيشه وغالباً ظروف سفالين شکسته موجود است
( 2)- روستایسرگرو: سرگرو داراي دو چشمه آب که از زيردو تپه سفيدکوه تقريباً بين دو تپه يک کيلومتر است بيرون مي آيند از شرق شرق روستا بطرف غرب جاري واراضي را مشروب مي سازند اين دو چشمه موسومند به نام اين دو زيارت يکي به نام پير شيرين ويکي به نام شهپير که به عبارات واعتقادات گذشتگان منظور از امام حسن وامام حسين (ع) مي باشند مزرعه هاي تابع روستاي سرگرو 1- چشتک2- گرو سياه سمت شرق جنوبي 3- کَوِرکن 4- گيمرد سمت شرق 5- گِل مَندان ونُم گرو سمت جنوب 6- دراِشکوت 7- تَهلِز سمت شمال 8- سِينوگان 9- تياب سمت غربي سرگرو ميباشند.
(3)- روستاي پَتکان: روستاي پتکان يک چشمه آب دارد که از سمت شرق به سمت غرب جاري وگاهي استخريست که زمين ونخيلات را مشروب مي سازد ومزرعه هاي تابع او:
1- مُگ محمد 2- کَهنک سمت شمال 3- بَورک 4- دَرانار وچند مزرعه کوچک سمت غرب 5- بير چِليت 6- بِيهنزير سمت غرب جنوبي مي باشند
(4)- روستاي دورکان:
دورکان داراي دو چشمه آب است که يکي به نام چشمه شَهگز ويکي به نام چشمه کَهنک که هر دو استخري هستند چشمه شهگز از شمال شرقي بسمت غرب وچشمه کهنک از جنوب به شمال جاري هستند و نخيلات واراضي را مشروب مي سازند. مزرعه هاي تابع دورکان 1- آب پري 2- نمگرو 3- ياوعمر سمت شمال 4- بُن شهر 5- شهري 6-بُن کرم سمت غربي هستند
(5)- روستاي گشميران: چشمه وزيارت ومزرعه هاي تابع روستاي گشميران.اولاً در گشميران زيارتي هست که معروغ است بنام پير گشميران که از اطراف و جوانب به زيارت واين قدمگاه مي آيندواعتقاد زيادي به اين پير دارند وگوسفند زيادي درب اين زيارت به عنوان نذر ذبح ميکنند پول واشياء ديگر هم مي آورندوحاجات خود مي خواهند. زيارت سمت غرب گشميران واقع وچشمه آب هم از درب زيارت از غرب به طرف شرق جاري است واراضي را مشروب مي سازد وباز هم چشمه ای بالاي پشته است که آن هم از غرب به شرق جاريست . مزرعه هاي تابع گشميران 1- گريشدر 2- بناو وچند مزرعه کوچک سمت شمال 3- سرزه سمت شرق مي باشد.
(6)- روستاي مريچ: دراين روستا هم سه چهار چشمه آب داردکه از غرب به طرف شرق جاري که نخيلات وزمينها را مشروب مي سازد. ومزرعه تابع او - کَپر که سمت جنوب غربي واقع است
(7)- روستاي گو،نورآبادفعلی: روستاي گو سه چشمه آب دارد که تقريباً به شکل چاه کم عمق که دو يا سه متر عمقشان مي باشد از جنوب بسمت شمال جاريند.اين سه چاه آب به نام زيارتي که آنجا است موسومند : 1- چاه خضرکه در جنوب شرقي واقع است 2- چاه شيخ بختيار که در جنوب وچاه چراغ در جنوب غربي که اين هر سه چاه با استخر اراضي ونخيلات را آبياري مي کنند. مزرعه هاي تابع گو- 1- گوجگن در سمت جنوب 2- کَرگُن در سمت شمال 3- تاکلاه سمت شمال غربي 4- اِستيچ سمت شمال غربي 5- کَهنِکو 6- توتنگ شَگارو 7- بُهچان سمت جنوب غربي راجع به وضع طبيعي کوه شهري : قسمت شرقي کوه شهري، کوه شهري بالا، وقسمت غربي کوه شهري،کوه شهري پايين مي نامند.قسمت کوه شهري بالا در تابستان هوايش از کوه شهري پائين خنک تر مخصوصاً کوه جنوبي روستاي گو که بنام بُن گرد مشهور است در تابستان خيلي خوش هوا است ودر زمستان سرد گاهي هم درقله کوه برف مي بارد واين کوه درخت بنه وبادام تلخ وزيره خوبي داردحتي بته کتيرا هم دارد اما کتيرايش قابل استفاده قرار نگرفته ولي از بنه وبادام تلخ وزيره استفاده وبهره برداري مي گردد. خرماي کوه شهري بالا مرغوب تر از کوه شهري پايين است- حاصل ودر آمد روستاهاي کوه شهري:درآمد کوه شهري غالباً خرما مي باشد زمين و آب کوهستاني دارد که قبلاً گندم و جو وذرت کشت مي نموده اند واکنون ليمو ترش وپرتقال غرس کرده اند. کوه شهري بالا پتکان،دورکان،گشميران،مريچ و گوحرفه زنهاشان قبلاً حصير بافي بوده است. از نظر دامداري کوه شهري پائين و بالا بعضي از آنها دامداري داشته ودارند.نسبت به جمعيت:جمعيت کوه شهري فعلاً بين سه تا چهار هزار نفر با اطراف مي باشند. اهالي کوه شهري مردمي زحمت کش قانع ، بي آزار ،ظالم وستمگر نبوده اند و به محلي همجوار اذيت و آزار ننموده اند چون خود را مُتَدين ومسلمان مي دانند دست تجاوز به مال وناموس کسي دراز نکرده اند. نسبت به نوع حکومت: همچنانکه قبلاً به عرض رسانيده شد هيچ گونه سند تاريخي در دست نيست وحتي داستان شفاهي عوامي بجا نيست که در بد وامر آبادي و عمران دهات کوه شهري در چه دوره وزماني و در حکومت چه سلطاني بوده و وضع زندگي و آئين و دينشان چه بوده و به چه نحوي گذران روزگارشان بوده است.فقط حکايات واطلاعات از معمرين وسالخوردگان استماع که قريب دويست وپنجاه سال پيش رئيس عثيره کوه شهري مشهدي محمد فرزند جهان شاه بود که در گشميران سکونت داشته و دختري بنام بهاران فرزند مئومن از اهالي گشميران ازدواج نموده وپسر ارشد او رئيس حيدر که جد مامی باشدکه پس از پدرش از طرف اهالي کوه شهري او را به کلانتري خود برگزيده اند چون رئيس حيدر شخصي نوع دوست وبا ذکاوت و مردم دار و با قدرت بود عده زيادي از مردم جهاي ديگر که از حکومت وقت منطقه خود تحت جور وستم بوده اند بستوه آمده لاجرم از محل سکونتشان متواري ودر کوه شهري بعنوان پناهنده نزد رئيس حيدر آمده ، رئيس حيدر هم جائيکه زمين بکر وبايري در کوه شهري بود در اختيارشان گذاشته که زمين را آباد و در آن کشاورزي ونخل غرس کنند. در آن زمان اقوام بلوچ دست به چپاول وغارت مردم زده و منطقه را نا امن کرده بودند. عده اي بلوچ از طرف فنوج و...به کوه شهري آمده از دهانه پتکان و دورکان و گشميران غارت مي نمايند که گذشته از چپاول خانه وبردن شتر وگاو وگوسفند چند نفر زن و مرد را به اسارت مي برند و همين که رئيس حيدر از جريان مطلع مي گردد با عده سلحشوري که داشته بلوچهاتعقيب،ليکن به اردوي بلوچ نمي رسند درمقابل تلافي مينمايند ضمن آوردن اغنام تعداد شصت نفر مرد و زن را اسير گرفته وبازگشت مي کنند عده اي بلوچ راه ايشان را مي گيرند جنگ شديدي بينشان در مي گيرد وبلوچها با دادن تلفات چشم گيري شکست مي خورند ورئيس حيدر باافراد اسير و اغنام و احشام به کوه شهري مي آيد در دامنه گشميران موضع نيزن اُسراء را نگهداري مي نمايد. تا اينکه اشخاص بين الصلح مي آيند پس از مذاکرات و قرارداد اُسراء کليه از طرفين مبادله وبلوچها با تحليف تعهد ميسپارند که ديگر بار در کوه شهري تجاوز نکرده وبه اهالي آزار وآسيب نرسانند پس از آن اهالي کوه شهري از امنيت ورفاهيت کامل برخوردار بوده اند. اما مسيرزندگي در مرور زمان يکسان نميماند که چه بسا در خوشيها حوادثات ناگوار و ناراحتي هاي بيشمار بوسيله اشخاصي ببار خواهد آمد اين بود که از طرف خوانين رودبار وحکومت وقت با قدرت ونفوذ سرتاسر رودبار و جيرفت و سرحد منوجان بوده است از رئيس حيدر مطالبه ماليات کوه شهري مي نمايند رئيس حيدر از دادن ماليات امتناع مي ورزد وزير بار دادن ماليات وباج خراج نرفته بنا براين بينشان با خوانين رودبار به کدورت ونگراني مي کشد که عاقبت به جنگ وستيزه کشيده شده است خان در صدد از بين بردن رئيس حيدر مي شود از کهنوج به منوجان مي آيد و شخصي را نزد رئيس حيدر مي فرستد که شما بياييد تا خودمان همديگر را ملاقات و با هم مذاکره نماييم . نا گفته نماند که رئيس حيدر با الهوردي خان حکومت بشاکرد رفت و آمد داشته واز اين نظر هم بر عليه خوانين رودبار بوده رئيس حيدر با پيشنهاد ملاقات خان موافقت مي کند که پس از دو سه روزي در حدود دامنه منوجان بيايد و ملاقات گردند روز موعود خان در همان محل مي آيد وبه افرادش دستور مي دهد بمحض اينکه حيدر رسيد او و بستگانش را بزنيد واگر احياناً طوري شد که در بدو آمدن حيدر وفق نداد بگزاريد بنشينند پس از دو ساعتي من صدا مي زنم که آفتابه اي بياوريد ومن براي قضاي حاجت ميروم همين که من چند قدمي دور شدم حيدر وبستگانش را نابود کنيد از آن طرف هم حيدر طبق قرارداد بمحلي که خان بود مي آيد ولي قبل از رسيدن خود رئيس حيدر چند نفر از تفنگ چي ها و شمشير زنها را جلوتر مي فرستد و مي آيد با به جا آوردن احترام در مجلس مي نشيند پس از چند دقيقه اي بعد خود رئيس حيدر به حضور خان مي آيد با اين وضع افراد خان موفق به زدن خان نمي شوند و در صدد نقشه دوم بر مي آيند در همين حين نفري بنام چَرت که ژنده پوش وگدا صفت ودر ظاهر مردي بُليت که در اردوي خان رفت وشد داشته در اينجا هم مي آيد واز کنار مجلس مي گذرد پشت گوشش مي خاراند که رويش به طرف ديگر بوده به حال خود نجوا مي کند با لفظي که حيدر از زبانش ميفهمد ميگويد همين که خان بلند شد رفت جهه دست شوئي شما را مي زنند وحيدر اينگونه جريان را در مي يابد طولي نمي کشد خان صدا مي زند آفتابه اي بياوريد خان براي دستشوئي روانه مي گردد همين که خان چند قدمي دور نشده رئيس حيدر هم بلادرنگ بلند مي شود وچند نفر از همراهانش با حال آماده باش در مجلس مي مانند تا رئيس حيدر از خطر بگذرد وبعد اينها هم مي روند خان که بر مي گردد ميگويد حيدر بچه پير گشميران است به اين آساني در دام نمي افتد سپس نفري رامي فرستد که حال بيا تا با هم صحبت کنيم رئيس حيدر پاسخ مي دهد مانعي ندارد فقط بايد خودمان دو نفر باشيم وصحبت کنيم خان نقشه اش بر آب شده ناراحت گشته به قلعه منوجان مراجعت مي کند رئيس.حيدر برادري داشته بنام عسکر فرزند مشهدي محمد که دام دار بوده در گُجگ عسکر بالا سر چاه شاهي جهت مراتع گوسفندانش سکونت کرده خان دستورميدهد عده اي به خانه عسکر ريخته خانه اش را غارت زن وبچه عسکر به اسارت ميبرند در قلعه منوجان که يکي از پايگاههاي حکومتي خوانين بوده بازداشت ميکنندتا اينکه خبر به رئيس حيدر مي رسد در صدد رهاندن زن وبچه برادرش بر مي آيد چون داخل قلعه بوده اند رهاندنشان خيلي کار مشکلي بوده پس چاره مي انديشد که به يک عنواني زن وبچه را از قلعه بيرون بياورند کنيزي را مي فرستند پيش زن وبچه عسکر وبه آنها مي فهمانند که شما فردا به عنوان زيارت اجازه گرفته از قلعه بيرون بياييد درب زيارت شاه اشرف که ما براي رهائي شما ميرسيم خود رئيس حيدر با چند نفر از بستگان سوار زبده مي آيند داخل جنگلي که نزديک زيارت بوده کمين مي کنند صبح زن وبچه عسکر از قلعه بان اجازه گرفته براي زيارت مي آيند و چند نفري نگهبان همراهشان مي آيند وقتي درب زيارت مي رسند طبق نقشه قبلي کنيز شروع به هِلهِله زدن مي کند نگهبانان علت مي پرسند مي گويد که ما طبق آداب ورسوم مان نذر کرده ايم هلهله بزنيم انها هم باورشان مي شود که ناگهان رئيس حيدر با سواران خودمي رسد وقتي نگهبانان متوجه مي شوند کار از کار گذشته دو سه نفري که ايستادگي مي کنند کشته مي شوند وبقيه فرار مي نمايند رئيس حيدر زن وبچه را سوار کرده از معرکه بيرون مي رود بطرف کوه شهري مي تازدتا از داخل قلعه متوجه ماجرا مي گردند اينها ازدسترس نگهبانان قلعه دور مي گردند با اين نقشه زن وبچه عسکر را آزاد مي سازد پس از آن رئيس حيدر در صدد تلافي برمي آيدعده اي به سرکردگي پسرش سهراب که جواني سلحشور ورزمي بوده با خواهر زاده حيدر بنام آزاد فرزند مشهدي مصطفي به کهنوج مي فرستد خان داخل قلعه اقامت داشته ليکن خود خان حاظر نبوده وقتي عده ي سهراب ميرسند کسي بيرون نتوانسته جلوشان را بگيرد ساکنان قلعه فقط دروازه قلعه به روي ايشان مي بندند اينها به قلعه حمله ور مي شوند و آزاد مشهدي مصطفي با تبرزين دروازه قلعه را ميشکند داخل قلعه مي شوند به تلافي خانه عسکر خانه هاي داخل قلعه را غارت کرده به کوه شهري بر مي گردند با اين کار خصومت بينشان شدت مي يابد خان تصميم حمله به کوه شهري ميگيرد وعده زيادي جمع آوري دستور حمله و غارت کوه شهري مي دهد رئيس حيدر هم از چگونگي مطلع وبا افراد خود براي دفاع وجلوگيري از حمله دشمن راه گردنه بين سينوگان وتياب را مي بندد که نگذارد دشمن به دهات کوه شهري بيايد که هنوز آثار سنگر بندي موجود وگردنه بنام گردنه جَنگاه موسوم است ومردان جنگي وسلحشور رئيس حيدر يکي پسرش سهراب بود که او را سهراب يل ناميدند ويکي برادرش بنام قنبر و دو تا خواهر زادگانش بنام حسين ومحمد فرزندان مشهدي مصطفي برادران آزاد ولي خود آزاد که آنهم مردي جنگجو بود وسر فاميل آزاديان سررأسي مي باشد در اين جنگ حاظر نبود وچند نفر ديگر از بستگان نزديک خودش وباقي افراد مسلح همراه حيدر اهالي کوه شهري بوده اند .نوع سلاح شان در آن زمان تفنگ سرپُر فتيله اي و غالباً شمشير بوده خلاصه راه را مي بندند و اردوي خان که از طريق دامنه سفيد مي آيند با ايشان رو به رو اول از گردنه با تفنگ جنگ شروع مي شود واردوي خان به عقب رانده وانها را تعقيب پائين تي آب جائيکه بنام کندرزرد مشهور است با شمشير به نبرد مي پردازند وحيدر غافل از اينکه يک عده از پشت به ايشان حمله مي کنند مشغول جنگ بوده اند گويا اردوي خان يک عده سوار زبده از طريق کلاتان و تَهلز مي آيند واز پشت سر اردوي حيدر را محاصره مي کنند حيدر وقتي متوجه مي شود که از پشت سر هم دشمن مي رسد سهراب فرزند رئيس حيدر شمشير زني نامي بوده که در اين کار زار هيچ نفري از دشمن حريف اونمي شود همين که از پشت سر دشمن را مي بيند بطرف آن عده تازه وارد حمله مي کند و يکي هم از دشمن با شمشير مبهم نبردش مي آيدعده قبلي دشمن که سهراب را ميشناختند وشمشير زني او را ديده بودند بسواران خودشان صدا مي زنند که با شمشير نه فقط با دو لول با دو لول گويا در آن عده تازه وارد سواري به اسلحه دو لول مجهز بوده فوراً سواري که تفنگ دو لول داشته پيش مي آيد و به فاصله چند متري سهراب را مي زند و سهراب از اسب مي افتد و جنگ به شدت ادامه مي يابد که در نتيجه چهارده نفر از اردوي رئيس حيدر کشته که چهار نفرشان از وارثين خودش، دو تا از فرزندانش يکي سهراب وديگري قنبر و دو تا از خواهر زادگانش به نامهاي محمد وحسين فرزندان مشهدي مصطفي و ده نفر ديگر از اهالي کوه شهري، وعده زيادي از دشمن مهاجم کشته وزخمي مي شود ولي با اينکه افراد دشمن زياد بوده نگذاشته اند پيشروي کنند و در روستاهاي کوه شهري قتل وغارت کنند فقط از ميدان رزمگاه اردوي دشمن،کشته وزخميهاي خود برداشته به منوجان بازگشت مي کنند ولي جسد سهراب که از او دل خوني داشته اند قطعه قطعه وريز ريز کرده به اطراف ريخته که قابل دفن نبوده وافواهاً گفته شده که باقي افراد کشته شده اردوي حيدر سرهايشان بريده به همراه خود برده اند.حيدر پس از جنگ اراده رفتن بشاکرد مي نمايد چون قبلاً رئيس حيدر علي الرغم جنگ با خوانين هميشه در انگهران نزد اله وردي خان که حکومت بشاکرد بوده اياب و ذهاب داشته والهوردي خان هم احترام زيادي نسبت به حيدر قائل بوده ودر موقع نياز يار ومدد کار حيدر بوده است رفته پس از چند روزي به انجا مي رسد واز الهوردي خان کمک و همراهي مي خواهد الهوردي خان عده زيادي از بشاکرد ومارز جمع آوري وبراي حمايت از حيدر به کوه شهري مي آيد خان رودبار که از همين جريان اطلاع پيدا مي کند فوراً مراتب را به عرض شاهزاده ايکه در کرمان استاندوحکومت ايالت بوده مي رساند که شخصي بنام حيدر با الهوردي خان بشاکردي سر به شورش زده و ميخواهد منطقه رودبار و سرحد منوجان را چپاول و ناامن کنند. که يا خود شاه زاده و يا معاون او جهت ياري خان و قلع قمع ايشان به کهنوج و منوجان مي آيد و از اين طرف هم رئيس حيدر با اله وردي خان در روستاي سرگرو مي آيند وپايگاه خود قرار مي دهند. در جنوب روستاي سرگرو رودخانه اي هست که از پشتکوه به گِلمندان و ازگلمندان به سرگرو مي آيد در جنوب رودخانه دو تا تپه سنگر بندي شده است روي يکي از همين تپه ها جاي قور خانه خود قرار مي دهند قشون دولتي که از جانب شاهزاده بوده بطرف سرگرو حمله مي کنند در پائين سرگرو جايکه مشهورست به کلات دراز که آثار سنگرباستاني دارد درگير مي شوند معلوم نيست جنگشان چقدر طول کشيده که نزديک به شکست قشون دولتي بوده ناگهان در اردوي رئيس حيدر اتفاق ناگواري رخ مي دهد که آن اين بوده است نوع تفنگ آن زمان سر پر فتيله اي و سر پر چاشني دار بوده و مهمات عبارت بود از باروت، تير وچاشني به افراد دستور داده شده در موقع جنگ هر کس باروت و تير سربي تمام کرد بيايد روي تپه بردارد بدبختانه يکي از افراد که گفته اند اهل گافر بشاکرد بوده سر خرمن باروتي آمده که مخزن باروتي خود بنام دوبه که تقريباً نيم کيلو باروت ظرفيت داشته باروت کند غافل از اينکه فتيله تفنگش آتش داشته و سر فتيله آتشي به خرمن باروت مي رسديک مرتبه انفجارمهيبي رخ مي دهد و کليه خرمن باروت آتش مي گيرد با آتش گرفتن خرمن دشمن در مي يابد که حريف دستش خالي است مجدد حمله آغاز مي شود پس از چند ساعتي مقاومت وقتی مهماتشان به پايان مي رسد ديگر هيچ چاره اي نداشته لاجرم تسليم مي گردند که الهوردي خان و رئيس حيدر وچند نفر ديگر از سرکردگان دستگير مي شوند و آن تپه که خرمن باروت روي آن آتش گرفته نامش کلات واويلا گذاشته اند که هنوز به کلات واويلا مشهور است باري پس از دستگير شدن سران بشاکرد و کوه شهري قشون دولتي بازگشت مي نمايند و ايشان رامي برند به کرمان وزنداني مي کنند و بعد از چند مدتي که در زندان به سر مي برند حکومت کرمان ايشان را به حضور مي طلبد و مي گويد باعث اين جنگ واختشاش که بوده رئيس حيدر بدون از ترس وبيم جواب مي دهد من بوده ام حاکم مي پرسد علت و منظور چه بوده که مبادرت به اين عمل نموديد رئيس حيدر جواب مي دهد که علت دو کار بوده يکي اينکه ما بشاکرديان جزء رودبار نيستيم که خوانين رودبار براي نفع خودشان از ماي ضعفاء کوهستاني که به سختي و بدبختي امرار معاش مي نماييم به بهانه ماليات ما را تحت فشار قرار داده و باج وخراج بيش از توان مردم باز زجر وشکنجه بگيرد اين بار سنگين را بر دوش ما مي خواستند بگذارند که از عهده ما خارج بود وما ناگزير به مقاومت و دفاع از حق خود بر آمديم ديگر ما شرارت گر و ياغي و طاغي دولت نيستيم علت دوم هم اين است که حضرت اجل به کلي از ما اطلاعي نداشته ونميشناختيد چون منطقه اي است کوهستاني و نزديک بشاکرد مي باشد وجزء استان فارس قرار گرفته ومن حاظر نيستم که نه کوه شهري ونه بشاکرد جزء استان فارس باشه، من اين کار را کرده ام که دست خوانين رودبار از سرمان کوتاه وبشاکرد را جزء استان کرمان بنمايم و آنچه ماليات واقعي باشد مستقيم به دفتر ايالتي کرمان تحويل گردد. نقشه اصلي من اين بوده حال اگر کار خلافي سر زده، من گنه کارم اين سر واين گردن اگر بکشي مرديست واگر ببخشي جوان مرديست و اينها هيچ گناهي ندارند فقط مسبب اين عمل من هستم. وقتي حکومت ايالت کرمان اين حرف را از رئيس حيدر مي شنود مي گويد آفرين بر تو که اولاً بدون از ترس و واهمه مسئوليت اين اختلاف را بر عهده گرفتيد ثانياً به راه نمايي شما تمام سران بشاکرد را هم صدا و هم آهنگ و هم پيمان نموده که خود را جزء ايالت کرمان بنامند من از اين نقشه شما خوش وقتم وشما راهمگي مورد عفو قرار داده واز شخص شما تقدير و تحسين مي نمايم حال به پاداش اين عمل رقم کلانتري به شما داده وبه منزل خود بازگشت نماييد با کمال صداقت ودرستي آسوده خاطر مشغول زندگي خود باشيد. پس از آن با گرفتن رقم کلانتري از حکومت کرمان . الهوردي خان و رئيس حيدر وباقي سران با گرفتن خلعت با سر افرازي به منزل خود عودت نموده وحيدر پس از چند سال کلانتري جهت انجام کاري به کرمان واز کرمان به بم مي رود ودر شهر بم مريض شده وفوت مي نمايد که در همان بم مدفون گرديده وبه يک روايت گفته اند که در بم مسمومش کرده وبر اثر زهر وفات يافته و دفتر زندگي پر فراز ونشيب اين مرد بزرگ بسته شد. نماند همي نيک و بد پايدار * همان به که نيکي بود يادگار پس از فوت حيدر پسرش غلامرضا جانشين حيدر بوده و کلانتري کوه شهري را بر عهده داشته باز هم بين شان با نور الدين خان به تيرگي گرائيده و به جنگ وجدال کشيده شده است و غلامرضا از سيف الله خان پسر اله وردي خان کمک خواسته و عده اي از بشاکرد به کمک وياري غلامرضا بر خواسته به کوه شهري آمده، خانه غلامرضا کوه شهري بالا بوده ، اردوي نور الدين خان عزم رفتن کوه شهري بالا داشته در گيمرد آمده اند و غلامرضا هم جهت دفاع از حمله دشمن با عده اي که داشته آمده تقريباً ده کيلومتري بالاي دهنه گيمرد موضعي به نام کَهنِک راه مي بندند اول صبح بوده اردوي خان که دسته اي سواره وعده اي پياده از داخل همين دهنه در حرکت بوده اند ودهنه طوريست که راه رفتن اين طرف و آن طرف با اسب را ندارد فقط مسير سوارها داخل دهنه بوده است و سگ تازي در جلو سوارها در جست و خيز بوده نقل کرده اند که يکي از تفنگ چيهاي بشاکرد که همراه غلامرضا بوده به هم سنگر هايش گفته شما نگاه کنيد من اولين تير را به اين سگ مي زنم اگر تير من به هدف خورد پس پيروزي با خودمان مي باشد واگر تير خطا کرد پس احتمال قوي در پيروزي نداريم و تازي را هدف قرار داده وشليک مي کند با صداي تفنگ تير به هدف اصابت و تازي جلو سربازان مي افتد سپس از هر طرف جنگ شروع وتفنگها شليک مي شوند چون تفنگها همه سرپر بوده وتيراندازي شدت مي يابد از شليک تفنگها دود داخل دهنه به شکل مه گرفتگي در مي آيد چون سواران جلو راهشان بسته و راه چپ و راست و مقاومت نداشته لاجرم به عقب رو بهزيمت مي نهند که در نتيجه هيجده نفر از اردوي مهاجم خان کشته وبا شکست فاحشي به گيمرد و منوجان بر مي گردند و بعد غلامرضا مراتب را به حکومت ايالات کرمان گزارش و ازطرف حکومت به خان تاکيد مي شود که ديگر بار اقدام به جنگ و منازعه نکند وتا غلامرضا حيات داشته ديگر بار از طرف خوانين کسي بمخاصمه برنخواسته وپس از چندي غلامرضا هم جهان فاني را بدرود و در روستاي دورکان مدفون مي باشد غلامرضا دو پسر داشته، پسر مهتر بنام عبدالعلي و پسر کهتر بنام حيدر که بنامهاي مشهدي عبدالعلي و کربلايي حيدر معروف بوده اند مشهدي عبدالعلي جانشين پدر وکلانتر کوه شهري گرديده در اين موقع دوّران خان حاکم وقت رودبار بوده و روابطش با مشهدي عبدالعلي بسيار حسنه بوده پس از درگذشت دورّان خان ميرزا خان مالکي معروف به ضرغام السلطنه زمام، امور را در دست وبه حکومت رودبار و سرحد منوجان و جيرفت برگزيده شد ضرغام سلطنه خاني با شخصيت و مقتدر و نظر بلند و مردم دار بوده ودر قلمرو حکومت خودش حتي بيابان و جرونات تا جيرفت و بلوچستان با اقتدار و نفوذ بوده هيچ يک از خوانين رودبار به اين ترقي و تسلط نرسيده اند ودر دستگاه حکومتي معظم اله به حدي جنب وجوش وبهبهه اي بوده که يکي از شاعران محلي درباره وضع ضابط کهنوج و کلانتر کندر شعري سروده . سگي به نام يزيد از ضرغام سلطنه درکهنوج بوده وسگي هم از کلانتر کندر بنام شمر بوده در باره اين دو مرکز ودو سگ به همين مظمون شعر را گفته:
يزيد از ضابط وشمر از کلانتر *** سواد شام کهنو کوفه کندر
باري در دوره حکومت ضرغام يکبار به ميناب حمله نموده و چند بار با بهادر السلطان برکت حکومت بيابان جنگيد که آغاز جنگ جغين شروع شبي که عده برکت به عزم غارت جغين آمده بودند و ميرداد نارويي که سپهبد و مرد سلحشور ضرغام بوده شبانه خودش جهت سرکشي سنگرها به گشت مي پرداخت ناگاه به اردوي مهاجم در موضعي بنام گُدربَگان برخورد وآن شب يک تنه جلو دشمن را مي گيرد و يک نفر بنام مهدي از دشمن کشته و خود ميرداد هم از ناحيه پهلو به کمر مورد اصابت گلوله قرار گرفته مجروح شده اما با حال مجروحي دشمن را شکست داده بود اما عاقبت دامنه جنگ تا بيابان کشيده شد و آخرين جنگ در بيابان که اردوي ضرغام تا حدود کوستَک پيش روي نموده عرصه بر برکت تنگ گرديد ديگر برکت از جان گذشته استقامت وپايداري نموده که در فرجام منجر به شکست اردوي ضرغام گرديد و اردوي ضرغام ناچار به عقب نشيني شد اما بيرون رفتنشان از معرکه بسيار مشکل بوده اين موقع مهيم خان که در تير اندازي و اسب سواري در نواحي رودبار و بلوچستان تا بيابان بي بدل بود در اين کار زار سواره چنان نبرد دليرانه و شجاعانه اي نموده که مورد تحسين دوست و دشمن واقع شد و اردوي ضرغام که نزديک بود در کام نابودي کشيده شود را نجات داده و به منزل باز گشتند. يک بار جنگ در فنوج با اسلام خان که منجر به قتل پُردل برادر ميرداد گرديد ولي اسلام خان شکست خورد ويک جنگ هم با ايل بهارلو نمودکه داستاني طويل وجداگانه دارد و اما با کلانتر کوه شهري که مشهدي عبدالعلي بوده بسيار لطف ومحبت داشته که بعداً دختر مشهدي عبد العلي بنام فاطمه به ازدواج خود در آورده اما فرزندي از او به جا نماند ودر اين مدت کوه شهري از نعمت و رفاهيت کامل برخوردار بود. پس از فوت مشهدي عبد العلي پسرش سهراب. ادامه دارد.......

پس از فوت مشهدي عبد العلي پسرش سهراب ظاهرا" بعنوان کلانتر کوه شهري محسوب مي شد اما نوه ی دختر ي عبدالعلي جواني برومند و دلير و شجاع که از نظر زيبايي و جسماني در ميان بزرگان وقت کم نظير بود بنام مير ابراهيم نارويي فرزند مير غلامحسين نارويي که شخص نماياني بود و در مشکلات مردم بيشتر از رئيس سهراب مراجعه کننده داشت وحلال مشکلاتشان بود رسما" زمام امور را بدست مي گيرد خوب است که آيندگان و خوانندگان بدانند که اين مرد از چه طايفه و نژادي است و آبا, و اجداد پدريش از کجا به اين مناطق آمده اند همانطور از فاميل ايشان پيداست از طايفه نارويي و از بزرگان اين طايفه بوده اند که اصالتا" از بلوچستان به اين مناطق آمده اند مير غلامحسين معروف به کربلايي غلامحسيسن پدر مير ابراهيم فرزند امير ميرد.وست نارويي که از نوادگان سردار حسن برهنوش که از نژاد آريايي اصيل بوده و داراي چندين فرزند يکي بنام اليم خان که جد ملکشاه خان نارويي که درنصرت آباد و زاهدان و عده اي در زابل و ديگري بنام شير خان که جد سردار حسين خان نارويي و بهرام خان شيراني که در نيک شهر و فنوج زندگي مي کردند که وارثان آنها هم اکنون در همان مناطق هستند و يکي ديگر از وارثان سردار حسن برهنوش ،امير ميردوست نارويي مي باشد .امير ميردوست از بلوچستان به جنوب کرمان در منطقه رودبار عزيمت و در قريه طراده که حاشيه هليل رود است سکني مي گزيند و بعلت نجابت و شهره آباد و اجدادش و داراي حَشم و خَدم بسياري بوده مورد استقبال حاکم جيرفت و کهنوج (رودبار زمين) واقع مي گردد و بعد از آن دست به آباداني قناتي بنام کهريگان (شاداب کنوني) مي زند و بعد از آن به بشاکرد سفري نموده و با دختري بنام روزخاتون که خواهر زاده غلامعباس که کلانتر بشاکرد بوده ازدواج ميکند که ثمر آن سه فرزند بنام غلامحسين و پردل و ميرداد و يک دختر به نام فاطمه و زن ديگر امير ميردوست بی بی خیرنسا بودند مادر مرحوم میرملکمحمد و درویش ، و همسر دیگر ایشان بی بی معصوم ،مادر میر شهدر ،حسینشاه و شهربانو . واما رئيس عبدالعلي کلانتر کوه شهري بعلت اختلاف با حکام رودبار و جيرفت مشکلاتي برايش به وجود آمده بود و توسط شاهزاده وقت ايالت کرمان تحت تعقيب و به بشاکرد نزد الهورديخان پناهنده شده بود با امير ميردوست آشنا و چونکه مي دانست ايشان با حکام رودبار وکهنوج و جيرفت خويشاوند و قدرت رويارويي با آنها را دارد به او پيشنهاد مي دهد که حاظرم يکي از فرزندانت را داماد خويش بنمايم در شرايطي که با من همکاري و جلو تاخت و تاز متجاوزين را از کوه شهري بگيريد .مير غلامحسين فرزند ارشد امير ميردوست حاظر به ازدواج با دختر رئيس عبدالعلي بنام جمال خاتون با شرايط او تقبل و به کوه شهري مي آيند و اين ازدواج صورت و مير غلامحسين نارويي داماد عبدالعلي با صلابت و قدرت تمام کوه شهري را تحت سيطره خود در آورده و امنيتي قابل قبول را براي مردم اين منطقه به ارمغان آورده و رسما" سر عشاير و کلانتر کوه شهري مي شود که ثمر ازدواج مير غلامحسين با دختر رئيس عبد العلي يک پسر و يک دختر ، پسر همان طور که قبلا" ذکر شده مير ابراهيم نارويي نامدار وخواهرش شمسي نارویی ..

که هرکدام جداگانه رسما" کلانتر کوه شهري شدند و اما اصل مطلب دوران حکمراني مير ابراهيم که دوران طلايي سردمداران منطقه بالاخص کوه شهري بوده است . واما مير ابراهيم پس از پدر با کمال قدرت وشجاعت زمامداري کوه شهري رابدست مي گيرد که در زمان حکومت ايشان مردم کوه شهري هم در اوج رفاه و آسايش وامنيت به شغل کشاورزي و دامداري سپري مي نمايند وزماني که مير ابراهيم ازطرف دولت وقت سلاطين پاياني قاجاريه بعنوان کلانتر رسمي حکومت برمنطقه کوه شهري تا جغين وسرحد منوجان را بدست مي گيرد بادرايت طوري تنظيم مي کند که ريالي از مردم کوه شهري بعنوان ماليات از طرف حکومت اخذ نگردد که اين روند موجب خرسندي بيشتر مردمش مي گردد تا اينکه در زمان رضاشاه ايشان را مجبور به دريافت ماليات مي نمايند که کتبا" جواب رئيس اداره ماليات کرمان را در اين باره منفي ميدهد که کار به مشاجره مي کشد خلاصه رابطه مير ابراهيم با حکام همطراز خودش در جنوب کرمان تا هرمزگان يعني دو حاکم مشهور در رودبار(جيرفت وکهنوج) ضرغام السلطنه،ميرزا خان مالکي) ودر مکران بيابان وجاسک)ميربرکت انوشيرواني(بهادر السلطان) بسيار حسنه بوده بالاخص اين دو حاکم ، از طرفي ضرغام يکي از همسرانش بنام فاطمه دختر رئيس عبدالعلي خاله مير ابراهيم بوده ارتباط اين دو نفر بسيار خوب بود. اما در زمان مير ابراهيم بخاطر مردم منطقه اش در حاليکه ضرغام شوهر خاله اش بود به خصومت انجاميد زيرا مير ابراهيم شخصي نبود که اولا" زيربار هيچ قدرت زورگويي برود آن هم که مردم منطقه اش جان ومالشان بخطر افتد و ايشان هم سکوت کند اين کاري غيرممکن براي شخصي قدرتمند و حاکمي مقتدر مثل ميرابراهيم که بخاطر خويشاوندي باحکام ديگر وبخاطر موقعيت خودش از مردم بگذرد يا کار بجايي بکشد که ايمانش دچار خدشه شود. همين عوامل باعث شدکه اولين جنگ ميان او وضرغام در روستاي تاکلاه کوه شهري صورت پذيرد که هم اکنون علت اين جنگ وچگونگيش را مختصر توضيحي .....ادامه دارد