پيام مديريت وبلاگ : با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، به وبلاگ سیمای بشاگرد خوش آمديد . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وبلاگ ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما در بهتر شدن كيفيت مطالب وبلاگ ياري رسانيد

افسانه كشف بشاگرد

افسانه كشف بشاگرد

 

موضوع كتاب سرگذشت یك سرباز، خاطراتی از مرحوم عبدالله والی است. والی اندكی بعد از آنكه در سال 1361 از سوی كمیته امداد امام خمینی به بشاگرد اعزام شد، كمیته امداد این دهستان را تاسیس و تا سال 1384 به مدت 23 سال مدیریت آن را به عهده داشت.

بشاگرد كه در بر اساس مصوبه آبان 1387 هیات دولت، در اردیبهشت 1388 به یك شهرستان مستقل تبدیل شده است، در استان هرمزگان و در مجاورت استان‌های كرمان و سیستان و بلوچستان واقع شده است. این منطقه در سرشماری سال 1385 دارای 178 آبادی با 31هزار نفر جمعیت بوده است.

سرتاسر منطقه بشاگرد كوهستانی است و محدودیت‌‌های طبیعی به همراه بی توجهی مسئولان در دهه‌های معاصر، محرومیت شدید این منطقه از كشور را در پی داشته است كه این محرومیت در دهه‌های اخیر نیز كمابیش تداوم یافته است؛ چنانكه به علت خشكسالی‌های مستمر و نبود امكان اشتغال، میزان مهاجرت از آبادی‌های آن بالاست و بخصوص مردان بشاگردی با شرایطی بسیار سخت در میناب، بندرعباس، جزیره كیش، عسلویه و قشم، اغلب به انجام كارهای خدماتی اشتغال دارند.

تردیدی نیست كه فعالیت‌های كمیته امداد بشاگرد با مدیریت مرحوم والی در طول سال‌های گذشته ضمن پاسخگویی به نیازهای اولیه فرودستان منطقه، نقش موثری در تغییر سیمای عمومی‌ بشاگرد داشت. احداث مدارس مختلف، تلاش برای برقرسانی و آبرسانی و انتقال شبكه مخابراتی در روستاهای منطقه و ایجاد درمانگاه در بشاگرد از جمله خدمات ارزشمند ارائه شده در این سال‌هاست.

استقرار نیروهای غیربومی در یك منطقه دورافتاده و تلاش برای فراهم كردن امكانات اولیه به تنهایی موضوعی نه فقط جذاب، بلكه مفید برای نگارش یك كتاب است. چنین كتابی می‌تواند ضمن بیان كامیابی‌ها و ناكامی‌ها، به انتقال تجربیات به كارشناسان، برنامه ریزان و مدیران بیانجامد و ضمن آن به ثبت تاریخ بخشی از كشور ما بپردازد.

نویسنده، مستقیماً به هدف یا اهداف انتشار كتاب اشاره نمی‌كند اما آنچنان كه در مقدمه آمده است، كتاب «سرگذشت كوتاهی از حركت سراسر شگرف و عبرت آموز این مرد بلندهمت و ایثارگر می‌باشد كه نویسنده بنا به رسالت پیام رسانی حركت مردان بزرگ، به آن دست زده است» (ص4). به این ترتیب هدف كتاب قاعدتاً معرفی مرحوم عبدالله والی به خوانندگان است. همچنین نویسنده «در پایان» كتاب می‌نویسند از مهندس مصطفی میرسلیم، زمانی كه از سفر بشاگرد برمی‌گشتند «پرسیدم بنظر شما برای بشاگرد چه خدمتی باید انجام داد؟ ایشان گفت: بهترین خدمت به بشاگرد، شناساندن عبدالله والی است به جامعه ایران» (ص236) اما آیا نویسنده محترم توانسته‌اند تصویری واقعی از آن مرحوم ارائه كنند كه در ضمن خدمت هم به بشاگرد بوده باشد؟ برای پاسخ به این سوال، در ادامه به بررسی متن كتاب پرداخته می‌شود.

 

وصف مرحوم والی 

نویسنده در سرتاسر كتاب در تلاش است كه تصویری اسطوره‌ای از والی ارائه كند، اما همچون نقاشی كه برای نشان دادن روشنایی در قسمتی از تابلو، از رنگ‌های تیره در پیرامون آن استفاده می‌كند، ایشان هم برای نشان دادن عظمت حاجی والی، به سیاه نمایی، گمنام كردن و كوچك نشان دادن اطرافیان، زیردستان و تمام كسانی می‌پردازد كه حاجی با آنها سروكار داشته است. البته در این میان تنها بالادست‌ها در امان می‌مانند.

در صفحه‌های آغازین كتاب می‌خوانیم كه در نخستین سفر حاجی به بشاگرد، از تهران دو نفر داوطلبانه با او همراه می‌شوند. اما تا پایان كتاب، خواننده فقط با نام خانوادگی یكی از آنها آشنا می‌شود و می‌داند كه همراه دیگر حاجی نیز یك روحانی بود. اگر از «سفر افسانه‌ای عبدالله به بشاگرد» سخن گفته می‌شود كه «برای اولین بار جرات پیدا كرد با دل شیر وارد منطقه پر رمز و راز بشاگرد شود» (ص182) ، آیا جای آن نبود كه خواننده دست كم با نام همراهان ایشان هم آشنا شود؟ نویسنده به ناشناس ماندن این همراهان اكتفا نكرد و در صفحه‌های متعدد، آنها را به تردید در ادامه راه (ص124)، نداشتن دل و جرات (ص127)، گریه كردن از ترس (ص138)، خوشحالی از پایان سفر (ص165) و عدم موافقت هر دوی آنها به همراهی با عبدالله در سفر بعدی (ص179) متهم می‌كند. تازه وضع این همراهان تهرانی خیلی بهتر از نیروهای بومی ‌است! در میناب قرار بر آن می‌شود كه 20 نفر از جوانان «نه در سنین پایین» (ص113) عضو هلال احمر بندرعباس حاجی را در این سفر همراهی كنند، اما همه آنها بعد از شنیدن وصف بشاگرد، از همان میناب «تو زدند و فرار كردند» (ص122) و وقتی یكی از آنها را در حال فرار پیدا كردند، «گریه می‌كرد و می‌گفت به خدا من زن و بچه دارم، با من كاری نداشته باشد، حاضرم پیاده برگردم» (ص121).

در ادامه، همچنین از بشاگردی‌های متعددی كه در كنار حاجی بودند نام برده می‌شود، اینها ترسو معرفی نمی‌شوند، اما برای نشان دادن عظمت و بزرگی حاجی، نه یك همراه، بلكه اغلب نوكر، عبد، دستبوس، پابوس، ذلیل و خاكسارند: «دادالله ... دستورهای حاجی والی را به نحوی اطاعت می‌كرد كه گویی یك غلام باید از صاحب اختیار خود حرف شنوی داشته باشد» (ص60)، «اباصلت گفت: عبدالله، من نوكر تو هستم ...» (ص159)، «اباصلت صورت عبدالله را بوسید و خم شد كه دست او را ببوسد ...» (ص159)، [محمد درخشی] «می‌خواست به زمین بیافتد و پاهای عبدالله را بوسه باران كند» (ص189)، «محمد درخشی چون یك عبد و بنده فرمانبردار خود را در اختیار عبدالله قرار داد و گفت: عبدالله هر امری داشته باشی، من در خدمت هستم» (ص190)، «علی گفت من از هم اكنون تا آخر عمر در خدمت تو هستم. از تو فرمان و از من اطاعت كردن!» (ص200)

در مقابل افراد ضعیف، ترسو و ذلیلی كه پیرامون حاجی را گرفته اند، حاجی والی شخصیتی مافوق انسان‌های معمولی است. در صفحه‌های نخست كتاب، در مقدمه‌ای به قلم دكتر سیدحسن حسینی ابری آمده است كه «تمامی مطالب كتاب واقعیاتی است كه حاجی عبدالله قدم به قدم طی كرده است و هیچگونه عبارت پردازی در آن وجود ندارد، بلكه مو به مو حقایقی است كه در زندگی "والی بشاگرد" اتفاق افتاده است» (ص11). نویسنده در صفحه‌های متعددی از كتاب (نظیر 36، 79، 156، 182 و...) به نماز شب خواندن حاجی در موقعیت‌های خاص اشاره می‌كند، اما از آنجا كه خواننده از روش گردآوری و تنظیم اطلاعات كتاب آگاهی نیافته است، در نمی‌یابد كه در نبود نویسنده در كنار حاجی، او چگونه متوجه شد كه حاجی در آن زمان خاص نماز شب خوانده بود؟ قطعاً خود حاجی این را به نویسنده نگفت، چون «نمی‌خواست كسی متوجه نماز شب خواندن ایشان بشود» (ص36) یا چه كسی به نویسنده گفت كه در آن زمان‌های خاص، اشك از چشمان والی سرازیر شده بود (صفحه‌های 146، 153، 167، 193 و ...)

در متن كتاب، زمانی حتی، والی، شخصیتی افسانه‌ای و ورای انسان معمولی معرفی می‌شود و حتی در حد یك پیامبر [؟!] اوج می‌گیرد كه قومی را در بشاگرد هدایت می‌كرد: «اكنون نمی‌توانیم حس كنیم كه  احساس عبدالله، احساس یك خدمتگزار بود نسبت به مردم محروم؟ و یا احساس یك پدر نسبت به فرزندان؟ یا احساس یك رهبر نسبت به پیروان خود؟ و شاید هم احساس یك پیامبر نسبت به امت؟». (ص183) یا «اگر خواننده این كتاب به نویسنده خرده نگیرد، باید بگویم عبدالله پیامبری بود كه بر قوم بشاگرد نازل شد. پیامبری كه بر او وحی نازل نمی‌شد ولی از الهام‌های الهی بی بهره نبود» (ص183 و 184) «او در طول سال‌های خدمت و زندگی در بشاگرد از هیچ یك از نیازهای آنان غافل نشد و كوتاهی در حق قوم خود نكرد». (ص184)

آنچه تا این قسمت بیان شد، می‌تواند موضوع عمومی نباشد. ضعیف و ترسو و حتی ذلیل نشان دادن افرادی خاص برای آنكه سیمای یك نفر، برگزیده و برجسته و مافوق انسانی جلوه كند، به همان افراد ارتباط دارد كه می‌توانند به نویسنده پاسخ بدهند و یا ندهند! اما آنچه موجب نگارش متن حاضر شده است، پیشروی نویسنده در حد تحریف تاریخ بشاگرد به عنوان یك منطقه از كشور و تحقیر و توهین به مردم ساكن آن و نادیده گرفتن تلاش‌های پیشینیان و بخصوص نسل‌های گذشته در خلق فرهنگ و دانش بومی بشاگرد است. در ادامه پاره‌ای از مطالب ناروای مربوط به تاریخ و فرهنگ مردم بشاگرد بیان و با استفاده از مطالعات قبلی نگارنده و همچنین گفتگوهایی كه توسط آقای محمد طاهری اهل بشاگرد و دانشجوی رشته حقوق با تعدادی از اهالی این منطقه انجام شده است، دلایل نادرستی مطالب موردنظر برشمرده می‌شود.

 

افسانه كشف بشاگرد

در مقدمه كتاب به قلم دكتر سیدحسن حسینی ابری آمده است: «در اوخر سال 1365، حدود 5 سال از كشف بشاگرد به وسیله مرحوم حاجی والی گذشته بود» (ص10). این روایت از تاریخ بشاگرد یك روایت قدیمی است كه قبلاً هم بارها از جانب نویسندگانی خاص بیان شده است. [1] در متن كتاب آقای طباطبایی روایت تازه‌ای از نحوه كشف بشاگرد ارائه كردند، كه چند سالی بر زمان شناخته شدن بشاگرد می‌افزاید (ص105).

در لغتنامه دهخدا در بیان مفهوم كشف آمده است: «پیدا كردن، انكشاف، مجهولی را معلوم كردن، مانند كشف قاره امریكا و یا كشف مساله علمی». به این ترتیب كشف یك پدیده، زمانی معنا پیدا می‌كند كه تا پیش از آن بر دیگری معلوم نشده باشد. با پذیرش این مفهوم، كشف بشاگرد ادعایی بكلی بی اساس، غلط و حتی توهین آمیز است. نام بشاگرد در سفرنامه‌ها و منابع تاریخی خارجی و داخلی متعددی ذكر شده است كه به عنوان مثال می‌توان به  سفرنامه‌های فلویر، گابریل و همسرش و گرشویچ اشاره كرد. همچنین  آلفونس گابریل در كتاب تحقیقات جغرافیایی راجع به ایران [3] و جرج ن. كرزن در كتاب ایران و قضیه ایران [4] به منطقه بشاگرد پرداخته‌اند.

در قسمت‌های مختلف كتاب، جملات فراوانی وجود دارد كه به ناشناخته بودن این منطقه حتی توسط مسئولان محلی اشاره دارد. مثلاً نویسنده به نقل از رئیس هلال احمر بندرعباس خطاب به والی در زمان سفر اكتشافی او به بشاگرد می‌نویسد: «منطقه كاملاً‌ ناشناخته است حتی برای ما كه اهل هرمزگان هستیم. مجموعه استان هم چیزی از وضعیت كوه‌های بشاگرد نمی‌دانند. افرادی از روستاهای نزدیك میناب به این شهر رفت و آمد می‌كنند ولی از عمق منطقه كه چند روستا دارد، چه تعداد جمعیت دارد، به چه كاری اشتغال دارند و از دیگر ویژگی‌های آن هیچ اطلاعاتی در دست نیست... شما به یك دنیای ناشناخته وارد می‌شوید.» (ص111) یا به نقل از رئیس هلال احمر میناب خطاب به والی در زمان سفر او به بشاگرد می‌خوانیم: «از میناب كه به سمت بشاگرد می‌رویم، در 60 كیلومتری یك روستا هست به  نام سندرك. اما ما نمی‌دانیم چند نفر جمعیت دارد. بعضی وقت‌ها افرادی از این روستا به میناب می‌آیند، اما چیز دیگری نمی‌دانیم... ما نمی‌دانیم در منطقه چیزی برای خوردن هست یا نه و حتی نمی‌دانیم آب هست یا نه و اگر هم باشد باید مطمئن شویم كه برای خوردن مناسب است.» (ص116)

بر اساس اسناد موجود، اگر چه در دهه‌های گذشته به عمران بشاگرد توجه كافی نشده است، اما این به معنی بی خبری دولت‌ها از وجود چنین منطقه‌ای نبود. وجود گزارش‌های متعدد نشان می‌دهد كه در سال‌های پیش از انقلاب، دست كم ماموران مركز آمار ایران، سازمان برنامه و بودجه، ارتش، ژاندارمری، آموزش و پرورش، وزارت بهداشت و ... به منطقه رفت و آمد داشتند. علاوه بر این اوایل انقلاب، خدمات رسانی به روستاها و مناطق محروم در سرتاسر كشور بسیار مورد توجه همگان بود، این بی خبری مدیران و مسئولان محلی با وضعیت بشاگرد نوعی ایراد اتهام به آنهاست و ای كاش دست كم برای رد ادعای كشف بشاگرد در سال 1361 در این مورد توضیح بدهند!

در جایی دیگر از این كتاب آمده است: « با رفت و آمدهای عبدالله به تهران ... منطقه‌ای كه حتی در نقشه ایران گم شده بود در اذهان جا پیدا كرد و نشانی از حیات انسان در این منطقه به وجود آمد. در نقشه‌های ایران در زمان ستم‌شاهی تنها نام كوه‌های بشاگرد مشخص است.» (ص212) شگفت آور است كه استاد باسابقه‌ای مانند دكتر حسینی ابری كه این كتاب را خواندند، برای آن مقدمه نوشتند، برای نویسنده توضیح ندادند كه ذكر اسامی آبادی‌ها، بستگی به موضوع و مقیاس نقشه دارد و در سال‌های اخیر هم نقشه‌های زیادی را می‌توان پیدا كرد كه فقط به كوه‌های بشاگرد اشاره كرده باشند! جالب است كه حتی در مراجعه به نخستین سرشماری كشوری توسط مركز آمار ایران (سال 1335) مشاهده می‌شود كه اطلاعات جمعیتی روستاهایی دوردست تر از مكان‌های كه «حاجی» در سال 1361 به آنجا رفته بود هم ارائه شده است. [5] در تمامی سرشماری‌های بعدی هم بدون استثناء - جزئیات آماری روستاهای بشاگرد به همراه نقشه موقعیت آنها درج شده است!

در كتاب آمده است كه «عبدالله می‌دانست كه این اولین نوشته‌ای است كه از این منطقه جدا مانده از ایران به مركز كشور می‌رسد» (ص171) و البته چنین نیست! بشاگرد از سال‌های قبل از انقلاب دارای چندین درمانگاه، مدرسه، پاسگاه، شعبه پست و ... بود كه قطعا‌ً همه آنها گزارش‌های فعالیت خود را به ادارات بالادست ارسال می‌كردند.

محمد طاهری دانشجوی رشته حقوق می‌گوید ای كاش بجای انكار سابقه فعالیت ادارات و سازمان های دولتی در بشاگرد، كمیته امداد و یا فرمانداری برای افرادی نظیر دكتر دلفانی و دكتر شوكت (پزشكان درمانگاه انگهران)، معلمانی نظیر زمانی، صفری، عباس پوداد، عباس خاكپور و حتی ماموران اداره پست نظیر هاشم روشن ضمیر كه در شرایط سخت سال‌های پیش از انقلاب به مردم بشاگرد خدمت كردند، مراسم بزرگداشت برگزار كنند! 

 

وسایل ارتباطی بشاگرد با محیط بیرون

همانگونه كه پیشتر گفته شد بشاگرد منطقه‌ای كوهستانی است و احداث راه در اینگونه مناطق با مشكلات زیادی روبروست و هزینه‌های بالایی را در بر دارد، حتی در سه دهه گذشته اگرچه بر ایجاد راه در بشاگرد این همه تاكید شده، همچنان مشكلات زیادی در این زمینه وجود دارد و اخیراً مدیر بنیاد مسكن شهرستان بشاگرد گفته است: بسیاری از مسیرهای دسترسی به روستاها در این شهرستان نامناسب و بسیاری دیگر مالروست [6] با در نظر گرفتن اینكه در سال‌های قبل از انقلاب، راه‌هایی روستایی در كشور اغلب وضعیت مناسبی نداشتند، طبعیتاً  راه‌های روستایی منطقه كوهستانی بشاگرد بسیار نامناسب بود. در سال‌های پیش از انقلاب هیچ راه آسفالته و یا شوسه‌ای در بشاگرد وجود نداشت، اما افسانه عدم ورود ماشین به منطقه بشاگرد هم واقعیت ندارد.

عباس كربلایی عوض، متولد 1338 روستای تچك (بشاگرد) در گفت و گو با محمد طاهری می‌گوید: در سال‌های پیش از انقلاب ماشین های جیپ و گاز دولتی بطور مداوم به انگهران (مركز دهستان بشاگرد) و روستاهای اطراف آن در رفت و آمد بودند، ضمن آنكه در همان سال‌ها، تعدادی از مردم بشاگرد هم صاحب ماشین بودند و به عنوان نمونه افرادی از آبادی‌های بهتیش، سردشت، جگدان، اهون و شه بابك را نام می‌برد.

كشف بشاگرد در صورتی قابل قبول به نظر می‌رسد كه رفت و آمد مردم از بشاگرد به خارج از آن و یا رفت و آمد غیربشاگردی‌ها به منطقه تا حد امكان كمرنگ جلوه داده شود. در این مسیر نویسنده تا آنجا پیش می‌رود كه به عجیب و غریب بودن ماشین برای گروه‌هایی از مردم می‌پردازد: «بیشتر زنان و كودكان اطراف دو دستگاه لندرور حلقه زدند و با چشمان بهت زده به آنها نگاه می‌كردند. شاید در لحظه اول فكر می‌كردند اینها دو حیوان هستند كه به این صورت خلق شده اند و آدمیزاد از آنها استفاده می‌كنند.» (ص158) یا « دسته دسته برای دیدن كامیون ... به طرف آن رفتند و دور تا دور این ده پای عجیب و غریب را برانداز می‌كردند. در میان اهالی بودند بچه‌ها و زنانی كه هنوز جرات نمی‌كردند به آن نزدیك شوند و از آن می‌ترسیدند... با روشن شدن موتور اكثر اهالی روستا پا به فرار گذاشتند....» (ص192) همچنین «بدیهی است كه اكثریت مردم بشاگرد هیچ آشنایی با راه و راهسازی و ماشین آلات ندارند و حتی برخی از آنها از سر و صدای كار كردن ماشین‌های راهسازی به وحشت افتاده و فرار می‌كنند.» (ص209) ارائه چنین تصاویر اغراق آمیز و نادرستی از ورود اتومبیل به منطقه و تكرار آن در گزارش‌ها و فیلم‌های مختلف از جمله موضوعاتی است كه مردم بشاگرد را بشدت آزرده خاطر می‌سازد.

نویسنده در بخش‌های دیگری از كتاب خود به مشكلات رفت و آمد بین آبادی‌های منطقه با شهر  اشاره می‌كند (ص71) كه، اشاره به رفت و آمد مردم بشاگرد با شهر با مطالبی كه در باره برخورد با اتومبیل نوشته شده تناقض دارد. با وجود ارتباط مداوم مردم دورافتاده ترین مناطق بشاگرد با شهرهای میناب و جاسك چگونه می‌توان «ترسیدن از اتومبیل» را باور كرد؟ چطور بشاگردی‌ها در رفت و آمدشان به شهر اتومبیل را ندیده بودند؟ حتی بشاگردی‌هایی كه در كشورهای حاشیه خلیج فارس كار می‌كردند سوار ماشین نشده بودند؟ چرا نمی‌بایست در باره تجربه خود با بقیه كسانی كه از منطقه خارج نمی‌شدند صحبت كرده باشند؟

 

انكار مدنیت

نویسنده كتاب علاوه بر ادعای كشف بشاگرد و عدم رفت و آمد ماشین به بشاگرد، به انكار هرگونه آثار مدنیت در این منطقه از كشور تا قبل از سال‌های دهه شصت می‌پردازد: «زندگی مردم بشاگرد آن روز با زندگی پدرانشان در هزار سال پیش هیچ تفاوتی نكرده بود. اگر با دقت به زندگی محرومین بشاگرد در سالی كه عبدالله وارد این منطقه شد نگاه كنیم، هیچ پدیده نویی نسبت به قرن‌های قبل دیده نمی‌شد، بلكه در اثر فقر ضعیفتر هم شده بود.» (ص222) «اكثریت اهالی این منطقه (بشاگرد) ... پدیده برق را نمی‌شناسند و چیزی از آن نمی‌دانند» (ص64) «غروب بشاگردی غروب غم انگیزی است. زیرا چراغی نیست كه با آن چیزی را ببینند تا كاری انجام بدهند. رادیو نیست كه بتوانند از صدای آن استفاده كند، شب نشینی نیست كه دور هم جمع شوند و گپ بزنند ...» (ص91)

احمد بهادری متولد 1317 روستای شه بابك كه از سال 1332 تا زمان پیروزی انقلاب در قطر شاغل بود در گفت و گو با محمد طاهری می‌گوید: بشاگردی‌ها از سال های 32-1330 برای كار به كشورهای جنوب خلیج فارس بخصوص قطر می‌رفتند، هر سال یا هر دو سال یك بار برای دیدن خانوده شان برمی‌گشتند و البته با خودشان همه نوع كالایی برای مصرف می‌آوردند. دست كم از همان سال‌ها استفاده از رادیو و گرامافون در بشاگرد رایج بود. همچنین حسن عیدزاده متولد 1334 روستای بشنو با تعجب از نویسنده بابت ثبت این مطلب كه تا سال 1361 در بشاگرد چراغی نبود می‌گوید از زمانی كه به یاد دارد چراغ نفتی و فانوس در كپرهای بشاگرد استفاده می‌شد. او از پدر خود شنیده است كه پیش آن نیز با نوعی چراغ كه با روغن حیوانی كار می‌كرد روشنایی كپرها تأمین می‌شد.

 

گروه‌های اجتماعی

بشاگرد دارای یك نظام كاستی است، به این معنی كه افراد در گروه‌های اجتماعی كه خود به آن لقبه می‌گویند متولد می‌شوند و در همان گروه می‌میرند. این موضوع در سال‌های اخیر مورد توجه خبرنگاران بعضی روزنامه‌ها بوده و با برداشت‌های نادرست و یا با تعمیم برخی مسائل تا حد نظام برده داری، از وجود این نظام برای تحقیر مردم بشاگرد استفاده كرده‌اند. البته پیش از ورود به این بحث لازم است تاكید شود كه نگارنده موافق این نظام نیست، اما عمیقاً اعتقاد دارد كه چنین مسائل اجتماعی پیچیدگی‌های خاص خود را دارند و برخوردهای احساساتی و سطحی هیچ كمكی به حل آن نمی‌كند. در اینجا برخی دیدگاه‌های نادرست در باره گروه‌های اجتماعی معرفی می‌شود.

در بعضی صفحه‌های كتاب از خان‌ها سخن گفته می‌شود: «سلیمان [خطاب به حاجی والی] می‌گوید: من هم اكنون جیره خوار نهنگ خان هستم... من از طبقه غلامون هستم و همه زندگی‌ام متعلق به نهنگ خان است كه از طبقه خوانین است. هر وقت توانستم آزاد شوم می‌آیم پیش تو و خدمت می‌كنم». (ص146) «خان، مالك زمین‌های زیادی است... بعضی از این نخل‌ها كه می‌بینی كنار رودخانه هست، اینها مال خان‌هاست» (ص151). هیچ یك از مطالب گفته شده در باره خان‌ها صحت ندارد! واقعیت این است كه در گذشته كل منطقه بشاگرد (شامل درابسر، گافر و پارمونت و پیزگ و زنگیك) یك خان داشت. حدود یكصد سال پیش بخاطر درگیری‌ای كه بین خان و طایفه رئیس‌های بخش درابسر بشاگرد به وجود آمد، خان بشدت تضعیف شد چنان كه كلات (قلعه) خان در انگهران برای همیشه متروك شد و تشكیلات ایشان به «سندرك» و «درپهن» منتقل شد. در سال‌های پیش انقلاب (اوایل دهه چهل) پس از گسترش پاسگاه‌های دولتی، آخرین خان منطقه نیز بكلی قدرت خود را از دست داد. بنابراین حتی در سال‌های بیش از انقلاب، مردم دیگر خانی در منطقه نمی‌شناختند.

همچنین، اطلاعات مربوط به غلام‌ها هم نادرست است. در كتاب آمده است: «غلام‌ها هیچ مالكیتی از خودشان ندارند و در تمام امور بنده و برده خان و رئیسون هستند. غلام هیچگونه حق مالكیتی برای خود ندارد». (ص152) «[عبدالله] نتوانست از احساس همدردی با این غلام و برده‌ی بشاگردی خودداری كند.» (ص153). البته از نظر تاریخی خرید و فروش برده در جنوب ایران نسبت به بقیه مناطق كشور دیرتر از بین رفت، اما حتی در بشاگرد كه در آنجا حكومت مركزی از نفوذ كمتری برخوردار بود نیز آخرین سال‌های خرید و فروش غلام دهه سی خورشیدی (بیش از نیم قرن پیش) بود و در دهه‌های اخیر هیچ نمونه‌ای از آن را نمی‌توان نشان داد.

 

بهداشت و درمان

نویسنده برای نشان دادن فقر و عقب ماندگی مردم كراراً  تصویری كثیف و آلوده از مردم ارائه می‌كند. بچه‌هایی كه در میان خاكروبه‌ها بازی می‌كنند (ص160)، عادت به پوشیدن كفش ندارند (ص55 و 176)، انسان و دام با هم در یك كپر زندگی می‌كنند (ص70)، كپرها بوی بد و نامطبوعی دارد (ص70) و ... بالاخره اینكه «باید بگویم مردم منطقه از بهداشت هیچ چیز نمی‌دانند و به بیماری‌های مختلفی مبتلا هستند.» (ص29) و «مكرر دیده‌ام كه زنان روستایی بچه‌های خود را در رودخانه در مسیر آب نشانده‌اند و با سنگ‌های رودخانه به بدن آنها می‌كشند كه چرك بدن آنها را بگیرند و تمیز كنند» (ص177)

با وجود آنكه نویسنده در بسیاری از صفحه‌ها كتاب از اشك ریختن خود یا حاجی و یا دیگران در اثر مشاهده وضعیت مردم سخن می‌گوید (ص46، 51، 146، 153، 169، 193 و ...) و اینكه حتماً باید برای بدبختی‌های آنها چاره‌ای اندیشید (ص51، 64، 85، 97، 100 و ...)، اما تصور آلودگی محیط باعث می‌شود كه نشست و برخاست او و همكاران با بومی‌ها حداقل باشد، با آنها همسفره نشوند و همیشه نوشابه خوردن (!)، خوابیدن در چادر و یا نشستن كنار آتش در فضای آزاد را بر خوابیدن در كپرهای آنها ترجیح بدهند: «برای مسافرینی كه اهل بشاگرد نیستند كتری و قوری و لیوان‌های دادالله بهداشتی نیست و ترجیح می‌دهند نوشابه‌ای را بنوشند كه در شیشه‌های دربسته است و در این محیط نسبتاً‌ آلوده، دست كافه چی در تهیه آن نقشی نداشته است.» (ص58)، « در روستاها تنها تعداد كپر وجود دارد كه در هر یك از آنها افراد یك خانواده كه اكثراً‌ هم تعدادشان زیاد است می‌خوابند و در اكثر اوقات بچه‌های تازه متولد شده بزغاله را هم در كنار خود می‌خوابانند تا از حمله احتمالی روباه، شغال و دیگر حیوانات وحشی در امان باشند... بوی نامطبوع داخل كپر و دود ناشی از سوختن هیزم به هیچ وجه امكان تنفس را به غریبه غیربومی نمی‌دهد... وجود احتمالی مار شب هم عامل دیگری است كه میهمانان را از خوابیدن در كپر با تردید جدی مواجه می‌كند... (ص70)

نگارنده در طول سال‌ها نشست و برخاست با بشاگردی‌ها، خوابیدن در كپر و خوردن از آب و غذای آنها، با اطمینان كامل می‌گوید كه دقت آنها در نظافت، هیچ تفاوتی با مردم دیگر نقاط كشور ندارد، كپر بوی بدی ندارد، مار شب فقط در بیابان‌هاست و كاری به كپر مسكونی ندارد! ضمناً هیچ كس از بشاگردی‌ها نشنیده كه زنی بدن كودكش را با سنگ بشوید كه تمیز شود! چون ده‌ها سال قبل از ورود صابون به منطقه، آنها هم سدر و هم چند گیاه تمیز كننده دیگر را می‌شناختند و از آنها استفاده می‌كردند.

نویسنده از زبان حاجی والی روایت تحقیرآمیزی در باره درمان بیماری‌ها در بشاگرد ارائه می‌كند: « در روستاهای بشاگرد چنانچه فردی مریض شود بخصوص زنان باید شاهد مرگ او باشند مگر اینكه با دعا و توسل خدا او را شفا دهد. یك روز مردی را دیدم كه یك پارچه بزرگ به سر و صورت بسته است. علت آن را پرسیدم گفت چند روز است كه سرم درد می‌كند این پارچه را بستم تا خوب شود. گفتم دارو نخورده‌ای؟ گفت یك استكان نفت خورده‌ام.» (ص176). نگارنده گوشه ای از دانش بومی غنی و شناخت عمیق بشاگردی‌ها نسبت به گیاهان دارویی را در یك همایش علمی معرفی كرده است[7]

 

خوراك

در كشاورزی سنتی خودكفای بشاگرد، ذرت خوشه‌ای مهمترین محصول محسوب می‌شد. تا قبل از ورود آردهای دولتی به بشاگرد، عمدتاً غذای اصلی خانواده‌ها نانی بود كه از آرد ذرت به دست می‌آمد. البته نان ذرت نسبت به نان گندم از كیفیت پایینتری برخوردار است. اما میزان محصول در هكتار ذرت تقریباً دو برابر گندم است. لذا با توجه به كمبود زمین كشاورزی در بشاگرد، تنها با استفاده از این نوع ذرت می‌توانستند در طول سال نان داشته باشند.

در ارتباط با خوراك مردم به نقل از گزارش حاجی والی می‌نویسند: «مردم بشاگرد هیچ منبع درآمد قابل توجه و قابل ذكری ندارند تنها برای سد جوع از خرمای اندك درختان خود و آرد هسته خرما استفاده می‌كنند. در برخی از جاها به صورت ناچیز ذرت علوفه‌ای (خوشه ای) می‌كارند  و از آرد آن استفاده می‌كنند (ص173) «خوراك آنها آرد هسته خرما و آن هم در اكثر مواقع بدون طبخ و تغییر شكل (به صورت خمیر) بود» (ص222).

در بعضی مناطق ایران با میوه بلوط نان درست می‌كردند، اما چگونه می‌توان هسته خرما را آرد كرد و با آن نان پخت؟ وقتی این جملات را برای یكی از پیرمردهای بشاگردی (حسن خیراندیش) می‌خواندم خجالت می‌كشیدم. انگار كه آنها را خودم نوشته باشم. او دو بار با تردید پرسید: «نوشته هسته خرما را آرد می‌كردند و با آن نان می‌پختند؟ هسته خرما؟!» هر دو بار گفتم بله و او گفت مگر می‌شود با هسته خرما آرد درست كرد؟ و بعد خندید و گفت شاید با این آقای نویسنده شوخی كرده باشند؟! او اضافه می‌كند ما در بعضی از فصول كه علوفه كم می‌شد، به بزهای‌مان خرما می‌دادیم. الان هم می‌دهیم، چطور خودمان از هسته خرما تغذیه می‌كردیم؟!

 

پوشاك

در گزارش‌های بعضی نویسندگانی كه در باره بشاگرد گزارش‌های آنچنانی تهیه می‌كنند، نمایش بدویت بشاگردی‌ها با نوع پوشاك آنها كامل می‌شود! در این كتاب نیز آمده است: «وضع پوشاك از خوراك بدتر است. لباس مناسب ندارند بخصوص فقرا كه تنها با یك پارچه به صورت لنگ خود را می‌پوشانند.» (ص28) ، «لباس مردان عبارت است از دو عدد لنگ كه یكی را به كمر می‌بندند و یكی را هم روی شانه می‌اندازند. برخی از مردان بشاگردی كه به آنها غلامون می‌گویند تنها یك لنگ به كمر می‌بندند و اكثر اوقات بالاتنه آنها عریان است» (ص174)، «دمپایی پلاستیكی هم دیده می‌شود ولی نه برای بچه‌ها بلكه برای بزرگترها » (ص 55) «بچه‌ها اعم از دختر و پسر بیشتر اوقات پابرهنه هستند و اساساً‌ عادت به كفش ندارند» (ص176). «[در آبادی پوسمن] تعدادی از پسربچه‌ها هیچ نپوشیده‌اند. همان لباس مادرزادی و همانگونه كه از مادر متولد شده‌اند. برخی از آنها یك پیراهن كثیف و فرسوده دارند ولی شلوار ندارند و بعضی دیگر برعكس» (ص83) متاسفانه نویسنده هیچ تلاشی برای شناخت لباس بشاگردی‌ها از خود نشان نداده است. لباس محلی بشاگردی‌ها، تركیبی از لباس‌های محلی رایج در هرمزگان و سیستان و بلوچستان است.

 

سخن آخر

نگارنده این سطور نمی‌تواند با آقای دكتر سیدحسن حسینی ابری موافق باشد كه «با مشاهده امروز بشاگرد هیچ كس نمی‌تواند باور كند كه بخش وسیعی از بشاگرد جزء مناطق محروم كشور محسوب می‌شود، زیرا الحق اكنون سروسامانی شایسته یافته است» (ص11) به این دلیل ساده كه فرصت شغلی در بشاگرد به وجود نیامد و مردان این منطقه برای كار، همچنان مجبورند كه دور از خانواده‌هایشان آواره شهرهای دور و نزدیك باشند.

ضمن باور به اینكه ارزیابی سه دهه فعالیت‌های كمیته امداد در بشاگرد و میزان اثربخشی آن نیازمند مطالعه از سوی نهاد‌های مستقل است، اما نگارنده این اعتقاد را دارد كه تلاش حاجی والی و حضور مستمر او در منطقه بسیار باارزش و تحسین برانگیز است و باید نسبت به ثبت و تقدیر از آن اقدام شود اما این كار نیازمند شیوه‌های مناسب است. نویسنده كتاب «سرگذشت یك سرباز» آنچنان كه در مقدمه و موخره آن آمده است قصد معرفی خدمات مرحوم والی به بشاگرد را داشته است. نویسنده در صفحه‌های زیادی از كتاب از عشق حاجی والی، خودش و بسیاری كسان دیگری كه به بشاگرد سفر می‌كردند برای كمك به مردم منطقه بشاگرد سخن می‌گوید (ص 51، 64، 85، 97، 100 و ...)، اما نگارنده اعتقاد دارد كه تلاش نویسنده در جهت هدف بیان شده نه تنها موفقیت آمیز نبوده بلكه نوعی تبلیغ منفی برای آن مرحوم محسوب می‌شود.

تحریف تاریخ، نادیده گرفتن اسناد و مداركی كه از تلاش پیشنیان در دسترس همگان است، تحقیر مردم منطقه و ارائه تصویری خشن و غیر انسانی از آنها، در میان مردم بشاگرد و همه كسانی كه اطلاعاتی از آن منطقه و تحولات آن در دهه‌های اخیر دارند فقط بی اعتمادی و حتی بیزاری را می‌آفریند!

لینک اصلی مقاله http://bashagard.mihanblog.com

اولین موسسه آموزش عالی در بشاگرد راه‌اندازی می‌شود

سرپرست دانشگاه آزاد بندرعباس از راه‌اندازی شعبه جدید دانشگاه آزاد در بشاگرد به عنوان اولین موسسه آموزش عالی در این شهرستان محروم خبر داد.

به گزارش خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» از بندرعباس، احمد علی اسدپور دیروز در جمع فرماندار، شهردار و رئیس شورای اسلامی بشاگرد از راه اندازی شعبه جدید دانشگاه آزاد در اين شهرستان به عنوان اولین موسسه آموزش عالی در منطقه محروم بشاگرد خبر داد و اظهار داشت: برای تحقق این خواسته باید آستین همت بالا زد و نیاز های اولیه تاسیس این مرکز مهیا شود تا آرزوی بحق مردم که تحصیل جوانان آنان در مقاطع آموزش عالی در شهر و دیار خود است، جامع عمل پوشانده شود.
 
وي افزود: بنا بر تاکید دکتر دانشفرد، رئیس منطقه 15 دانشگاه آزاد به استان هرمزگان بخصوص در بحث توسعه دانشگاه آزاد در مناطق محروم، این فرصت فراهم شده تا با ایجاد مقدمات اولیه، اولین شعبه این دانشگاه در بشاگرد نیز راه اندازی شود.
 
سرپرست دانشگاه آزاد بندرعباس گفت: با پشتوانه مردم و مسئولان منطقه اميدواريم زمینه های توسعه علم و دانش در این منطقه فراهم شود تا نیازی به طی مسافت های طولانی براي کسب علم و دانش جوانان این منطقه نباشد.
 
اسد پور ابراز اميدواري كرد كه جوانان بشاگردي خود، مسئولان آینده این منطقه دورافتاده در هرمزگان شوند.
 
لازم به ذکر است، در این نشست روسای دانشگاه هاي آزاد رودان و میناب نیز حضور داشتند.
 
خبرگزاری دانشجو
 

گویش شناسی(بشکردی)

 

 مقاله گويش شناسي ١

 

گويش هاي بَشکَردي ٬ کُ ردشولي و کُمزاري

ترجمه ليلا عسگري

مجموعه اي به نام زبان هاي دنيادر مسکو به زبان روسي منتشر شده است؛ جلد اول از

زبان هاي ايرانيِ اين مجموعه به گويش هاي ايرانيِ جنوب غربي اختصاص دارد. از آنجا که

گويش هاي بشکردي ٬ کردشولي و کمزاري از اين گروه در ايران کمتر مورد تحقيق و بررسي

واقع شده و تا حدودي ناشناخته اند ٬ از ميان ديگر گويش هاي جنوب غربي براي ترجمه

١)در کتاب اصلي هر يک از اين گويش ها در قالب مقاله اي مستقل آمده است.

برگزيده شدند. ١

2) Moshkalo, B.B., ``Bashkardi gruppa dialektov'', in: Yazyki mira: Iranskie yazyki. I. Yugo-zapadnye

Iranskie yazyki. Moskva: Indrik, 1997, pp. 194-198.

گروه گويش هاي بشکردي ٢

و.و. موشکالو

) از گروه گويش هاي بَشکَ ردي/ Floyer: ١. نخستين بار در کتاب فلاير ( 1882

) ياد شده است؛ اما بيشتر مطالب زبان شناختي اين ba§skard¦â / ba§s¦akerd¦â ) بَشاکِردي

گروه از گويش ها که فلاير گرد آورده بود ٬ از بين رفته است. گرشويچ در ١٩٥٦ به بشکرد

سفر کرد؛ مطالب او به طور کامل منتشر نشد ٬ اما در برخي از آثارش از آنها استفاده کرد.

در اين مقاله از تحقيقات گ. مورگنشتيرنه و نيز پ. اُ. شروو (لهجه هرمز و ميناب)

استفاده شده است.

٢. گروه گويش هاي بشکردي در منطقه بشاکرد ٬ در نزديکي خلیج فارس در

جنوب شرقي ايران پراکنده است.

٣. در واقع ٬ گروه گويش هاي بشکردي بررسي نشده اند و حتي هم اکنون دستيابي به

اطلاعاتي از شمار گويشوران آن ناممکن به نظر مي رسد. بيشتر اهالي بشکرد زبان

فارسي را مي دانند ٬ اما براي فارسي زبانان گويش بشکردي قابل فهم نيست.

گويش بشکردي از همه سو (جز از سمت شمال) در محاصره زبان بلوچي است. از

اين رو ٬ به احتمال بسيار ٬ گويشوران بشکردي به زبان بلوچي تسلط نسبي دارند.

٤. گروه گويش هاي بشکردي جايگاهِ تاريخي مستقلي را در ميان ديگر گويش هاي

جنوب غربي زبان هاي ايراني به خود اختصاص داده است. اين جايگاه ٬ با توجه به

بازتاب نشانه هايي از صامت هاي ايراني باستان در گويش بشکردي ٬ کاملاً آشکار است:

به اضافه ) *¨zam- ايراني > « زمستان » domesta¦ n : بشکردي جنوبي d<*z¨ ١) ايراني

؛ ٣) ايراني *pa¶y¦a ايراني > « تا » p¦â : بشکردي شمالي h<*¶<*s¨ )؛ ٢) ايراني *st¦ana-

؛ ٤) ايراني *¦apu¶ra¦ - ايراني > *¦apuμa¦ -> « آبستن » y¦opes : بشکردي جنوبي s<*¶r

قس. فارسي « فرستادن » ستاک مضارع (حال) فعل r«ast : بشکردي شمالي st<*s§ t

.« شپش » §so§s : گويش هاي هرمز و ميناب *s/h<*¶v<*s¨ u

ª ؛ ٥) ايراني ferest- شمالي

با توجه به تحقيقات گرشويچ ٬ زيرگونه هاي بشکردي به شکل زير دسته بندي شده اند:

رودباري شامل گويش/ لهجه هاي جوس و اِوَزي که در بندرعباس رايج است ٬

گويش/ لهجه هرمز و گويش هاي روداني و بِرِ نتيني نزديک شمال شرقي ميناب و به ويژه

گويش ميناب يعني مينابي؛

بشکردي شمالي شامل گويش/ لهجه شرق و جنوب ميناب اطراف منطقه مارْز ٬

رامِشْک٬ گِرون و دَرزِه در شرق؛ سردشت ٬ انگوهران ٬ بيوِرْچ و بِشنو در جنوب شرقي؛

دورکان ٬ گِشميران و ماريچ در جنوب شرقي؛

بشکردي جنوبي شامل لهجه/ گويش شاه بابک ٬ گراهون ٬ پيرو ٬ پارمونت ٬ گوافر

است؛ اي. گرشويچ برخي از اين گويش ها را پيزگي ناميده است.

از گروه گويش هاي بشکردي شمالي و جنوبي تقسيم بندي بسيار کلي تري وجود

قس. *spaita- ايراني > « سفيد » espir : -r-<*-t- دارد: بشکردي شمالي : ١) ايراني

ايراني > « ديدن » ستاک حال فعل gin- : -g-<*-u

ª

؛ ٢) ايراني - sep¦ât بشکردي جنوبي

ايراني > « گرگ » verx : -x-<*-k- . بشکردي جنوبي : ١) ايراني *u

ª

aina- ستاک حال 

٢/ گويش شناسي ١

٩٨ مقاله

گويش هاي بَشکَردي ٬ کُ ردشولي و کُمزاري

: -t-<*-t- ؛ ٣) ايراني *martii

ª

a- ايراني > « مرد » mo¦ §s :-§s-<*-rtii

ª

؛ ٢) ايراني - *u

ª

r

°

ka-

.« کدام » karo¦ n ٬ قس. بشکردي شمالي *kata¦ ma- ايراني > « کدام » katam

تبديل به مصوت مرکب شده اند: گويش رامشک ¦o/¦u و ¦e/¦â در برخي از گويش ها

« تا ٬ پيش از » : p¦âe§ster ٬ گويش گرون *fro¦ §s¦an-> « فروختن » ستاک حال per ¦üe§s¦on-

. *gr¦ew-> « گريستن » ستاک حال geryaw- :ya/ye> ¦e/¦â . در رودباري *p¦e§star->

٥. ويژگي هاي خاص آواييدستوري. اطلاعات آوايي به شکل پراکنده و گسسته

مشخص شده است. از اين رو ٬ به دست دادن ويژگي هاي مصوت ها و صامت ها تا کنون

ميسر نشده است. با توجه به منابع موجود مي توان برخي نکات درخور توجه را در زمينه

آواشناسي تاريخي مطرح کرد:

)؛ ايراني *p¦ad- ايراني > « پا » pu¦ بشکردي جنوبي ) ¦u<*a¦ الف) مصوت ها: ايراني

بشکردي ) ¦a/¦o<*a )؛ ايراني *marta- ايراني > « مرد » mo¦ §s بشکردي جنوبي ) ¦o<*a

٬ du§s بشکردي شمالي ) ¦ü/¦u<*au ايراني ؛(« سال » s¦or/s¦ar ٬ بشکردي جنوبي s¦al شمالي

e/¦ü/¦u<*au ايراني ؛(« ديشب » *dau§s- ايراني > « دوش ٬ ديشب » ü§s لهجه ميناب

¦â<*ai )؛ ايراني *rauc§ a- ايراني > « خورشيد » res ٬ بشکردي جنوبي üz (لهجه ميناب

بشکردي ) e<*u ايراني ؛(« سپيد » sep¦ât ٬ بشکردي جنوبي esp¦âr (بشکردي شمالي

آغاز شده اند در بشکردي *¦a ). واژه هايي که با *¦apus- ايراني > « آبستن » yopes جنوبي

٬ *¦apus>yopes پس زباني (پسين) ظاهر مي شود. بشکردي جنوبي y به جاي آن

؛« سنگ آسياب » w°as/y°as ٬ *¦a¨sm¦an ايراني > « آسمان » y¦ahmon بشکردي جنوبي

. *¦apa-> « آب » y¦ap ٬ بشکردي جنوبي y¦aw بشکردي شمالي

٬ *saka-> ٬« سگ » sax) x < در موضع ميان مصوتي *k ب) صامت ها: ايراني

در موضع ميان مصوتي *t ): ايراني *karta + do > « قيچي » dox¦urt بشکردي جنوبي

٬ بشکردي جنوبي karo¦ n بشکردي شمالي ) t ٬ بشکردي جنوبي r > بشکردي شمالي

در موضع ميان مصوتي > بشکردي *p )؛ ايراني *kata¦ ma- ايراني > « کدام » katam

ايراني y¦ap > ٬ بشکردي جنوبي y w بشکردي شمالي ) p ٬ بشکردي جنوبي w شمالي

؛(« سال » s¦or/s¦ar ٬ s¦al) r ٬ بشکردي جنوبي l بشکردي شمالي <*rd )؛ ايراني *¦apa-

در *§c )؛ ايراني *§ca§sman>c§ em ٬ لهجه هرمزي §cehm لهجه ميناب ) hm<*s§ m ايراني

). *rauc§ a-< « آفتاب ٬ خورشيد » res) s موضع ميان مصوتي > بشکردي جنوبي 

٩٩ ٢/ مقاله گويش شناسي ١

گويش هاي بَشکَردي ٬ کُ ردشولي و کُمزاري

o ٬ لهجه ميناب ¦a است: بشکردي شمالي CVC ٬ CV ٬ V نوع ساخت هجاي متداول

٬ doh(t) بشکردي شمالي ؛« ما » m¦a ٬« تو » to لهجه ميناب « اين » ¦â بشکردي ؛« او »

.« سگ » sax ٬ بشکردي « دختر » dek بشکردي جنوبي

اسم داراي مقوله هاي شمار و معرفه و نکره است. نشانه صرفي معرفه در بشکردي

معرفه مشخص) ) deko ٬« سگ » ( معرفه ) saxe : است -o و در جنوبي -e/-i شمالي

در بشکردي -an در بشکردي شمالي و -¦on ٬ -¦a شمار جمع با کمک پسوندهاي .« دختر »

.« دختران » dekan ٬« مردها » mo¦ §s¦on/mo¦ §s¦a : جنوبي ساخته مي شود

٬ mon ٬ بشکردي شمالي m«a :( ضماير شخصي: اول شخص مفرد (لهجه هرمز و ميناب

دوم شخص مفرد لهجه هرمز و ميناب و بشکردي جنوبي ؛« من » men بشکردي جنوبي

اول شخص ؛« او » ¦a ٬ بشکردي شمالي o سوم شخص مفرد لهجه هرمز و ميناب ؛« تو » to

§soma¦ ؛ دوم شخص جمع لهجه ميناب yamah ٬ بشکردي جنوبي m¦a جمع لهجه ميناب

افزون بر .« آنها » ¦a'u¦ n ٬ بشکردي شمالي ¦ â§s¦on سوم شخص جمع لهجه ميناب ؛« شما »

ضماير شخصي ٬ ضماير شخصيِ متصل و پيش بستي که صورت مفرد آنها ادامه ضماير

متصل ايراني باستان است نيز وجود دارد که در حالت اضافيبرايي بهکار مي رفته است.

مي گيرند. ضماير متصل عبارت اند -¦un در شمار جمع ٬ ضماير باستاني پسوند جمع اسم

٬ سوم -(e)t ٬ دوم شخص -(o)m از: اول شخص مفرد در بشکردي شمالي و جنوبي

-mo¦ ¦un ( ؛ اول شخص جمع بشکردي شمالي (لهجه ميناب و هرمز -i/-y (-h, -e) شخص

) ٬ -et? لهجه ميناب ) -to¦ ¦un ٬ دوم شخص بشکردي شمالي -an ٬ بشکردي جنوبي (-mo)

٬ بشکردي جنوبي -§s¦o¦un (-§so) ٬ سوم شخص بشکردي شمالي -o(x) بشکردي جنوبي

. ضماير پيش بستي به صورت نشانه خاصِ شخص و شمارِ عامل (فاعل منطقي) با -(e)s§

٬« من بايد » mæa« v¦a به کار برده م ي شوند: لهجه ب ندرعباس و ميناب « بايد » فعل کمکي

.« او بايد » §sæa« v¦a ٬« تو بايد » tæa« v¦a

نشان دادن ويژگي کاربرد ضماير اشاره با برخي واژها در .« اين » ham¦â ٬¦ â : ضماير اشاره

٬« امسال » ho¦ s¦al ٬« امروز » «am-/om-/ho¦ -ru¦ z : لهجه ميناب ضروري به نظر مي رسد

.« امسال » ho¦ ms¦al بشکردي شمالي

فعل مشخصه هاي باب ٬ وجه ٬ زمان ٬ شمار و شخص دارد. باب فعل: معلوم و مجهول

و وجه فعل: اخباري ٬ التزامي ٬ امري است. مفهوم زمانِ فعل هاي صرف شده (خودايستا).

گويش هاي بَشکَردي ٬ کُ ردشولي و کُمزاري

معمولاً با نمودِ فعل بسيار آميخته است. تقابل زمان اوليه افعال با دو ستاک نشان داده

مي شود: زمان مضارع (ستاک حال) ٬ حاصل تحول ستاک مضارع ايراني باستان و ماضي

ايراني باستان. از ستاک *-ta (ستاک گذشته) حاصل تحول صفت مفعولي مختوم به

مضارع وجه امري ٬ زمان حالآينده ٬ وجه اخباري و التزامي ساخته مي شود. از ستاک

گذشته فعل نيز انواع زمان گذشته ساخته مي شود. شمار دقيق صورت هاي

زمانينمودي افعال در گويش بشکردي نامشخص است.

و شناسه هاي شخصي به a-(a« -) زمان حالآينده وجه اخباري با افزودن پيشوند

a-v¦ân-¦ân ٬ بشکردي جنوبي a-¦ân-om ستاک مضارع ساخته مي شود: بشکردي شمالي

ستاک گذشته) با کمک پيشوندهاي + -en) زمان حال استمراري از مصدر .« مي بينم »

و be- ٬ در بشکردي جنوبي n«a- ٬ در گويش بندرعباس («a-)a- فعلي در بشکردي شمالي

٬ a-kerde¨ n-om فعل اسنادي (= با شناسه شخصي) ساخته مي شود: بشکردي شمالي

زمان گذشته از ستاک گذشته ساخته .« دارم مي کنم » be-ke¨ rt(e¨ n)in بشکردي جنوبي

مي شود. ساختار زمان گذشته افعال لازم و متعدي و نيز ساختمان جمله آنها با يکديگر

متفاوت است: بدين سان که جمله افعال لازم فاعلي و جمله افعال متعدي ارگتيو است.

براي افعال متعدي در همه زمان هاي گذشته ويژگي ارگتيو وجود دارد: بشکردي شمالي

در زمان گذشته به ستاک .« تو مرا ديدي » men-et d¦ât-¦ân ٬ جنوبي mon-et d¦âst-om

گذشته افعال لازم شناسه هاي شخصي افزوده مي شود که در اين صورت شخص و شمار

« او) آمد )» wox : آنها با فاعل منطقي مطابقت دارد. شناسه سوم شخص مفرد صفر است

). گذشته نقلي از صفت مفعولي (= ستاک گذشته به همراه پسوند *¦a(x)ta- ( < ايراني

) با الحاق فعل اسنادي (ربطي) -x ٬ بشکردي جنوبي -o(h)/-ih/-eh بشکردي شمالي

ساخته مي شود. مشخصه افعال متعدي در زمان گذشته ساختار ارگتيو است: بشکردي

-mon بشکردي

معرفی کتاب(بلوچستان نا شناخته) سفرنامه فلویر به بشاگرد

بلوچستان ناشناخته۱ عنوان کتاب بسیار باارزشی است که E. A. Floyer در سال ۱۸۸۲ آن رادر لندن به چاپ رساند. فلویر (لندن ۱۸۵۲- قاهره۱۹۰۳) مکتشف،سیاح، نویسنده و نخستین رئیس ایستگاه خط تلگراف شرکت هند و اروپایی جاسک بود. بعد از طغیان و قیام هند در سال ۵۸-۱۸۵۷ دولت انگلستان نیاز شدیدی داشت که بین هندوستان و لندن ارتباط مستقیمی برقرار گردد. در سال ۱۸۶۲ دولت انگلیس از طریق کراچی پاکستان خط تلگراف را تا چابهار ادامه داد. و در سال ۱۸۶۸ تا شهرستان جاسک گسترش یافت و از آن جا تا بوشهر توسط کابل هایی که در دریا کار گذاشته شده بود، دو کشور را به هم متصل می نمود. فلویر از ۱۷ سالگی در شرکت تلگراف هند مشغول به کار گردید. بعد از سالها خدمت درچنین ایستگاه هایی در سال۱۸۸۷ ازفرصت مرخصی طولانی خود استفاده نمود و در حالی که بیمار بود با مسوولیت و هزینه ی خود، تصمیم گرفت که مسیر ناشناخته ی جاسک، بشکرد ( مکران) میناب را طی کند و از مسیر کرمان، سفر خود را ادامه داه تا سر انجام بعد از رسیدن به بصره و بغداد از مرز ترکیه بگذرد و به سرزمین خود برسد. فلویر  بعد از این به  سمت  بازرس کل در شرکت تلگراف مصر منصوب گردید و به مدت ۲۵ سال در آن جا تا هنگام فوت ماند. فلویر به پاس زحماتش در گسترش شرکت تلگراف مصر، مدال افتخار ملقب به ( مصر ۱۸۸۲ )  را دریافت نمود.



کتاب بلوچستان ناشناخته از ۲۰ فصل تشکیل شده که بیشترین حجم یادداشت های سفر مربوط به سفر فلویر به جاسک، بشکرد، میناب، جزیره هنگام ، قشم، بندرعباس، لنگه و بوشهر می باشد. در بیشتر موارد وی برخی از نام ها را ریشه یابی کرده و اشارات متعددی به نام گل ها و گیاهان می کند. اطلاعات بسیار مفیدد و جذابی نیز از زندگی، کار،مردم  و خوانین بشکرد ارائه می دهد.

در این سفر از همراهان زیادی یاد می کند و بیشتر همه به نیکی از غلام شاه، تاجو و جلال می نویسد که در بیشتر طول سفر همراه او بوده اند. از یادداشت های فلویر این گونه بر می آید که آشنایی زیادی با انواع نژاد های شتر داشته است در بخشی از کتاب نحوه ی خرید و فروش شتر را در آن دوره این چنین شرح می دهد:

فروشنده: اکنون من این شتر را به سی و پنج کروش ( قروش ) به شما می فروشم.

خریدار: من این شتر را می خرم.

فروشنده: چنان چه این شتر، کور، لنگ، بیمار و بی فایده نیز باشد، تو آن را در قبال  سی و پنج کروش خریده ای.

خریدار: خریدارم.

فروشنده: به خدا سوگند، تا جائیکه می دانم، این شتر کاملاً از هر عیب مبرا و بسیار چالاک است و هیچ چیزی را که بعد از این شما بگویید نمی پذیرم.

خریدار : خریدارم.

از دیگر مطالب کتاب اشاره به شیوه ی زندگی و بویژه سلسله مراتب خان و رعیتی است. برده داری پدیده ی رایجی بوده که فلویر بارها به آن اشاره می کند. فلویر از مکتب خانه هایی می گوید ( بخصوص در روستای بینت) که گلستان و حافظ در آن تدریس می گشته است. دقت وی در ثبت مختصات جغرافیایی، ساعت و روز ورود و خروج از مکان ها، اشتیاق و علاقه وی را به سفر و اکتشاف نشان می دهد. فلویر در مسیر حرکت خود از جاسک به انگهران به باغ ها و زمین های کشاورزی بر می خورد که در آن جا حتی برنج نیز می کاشتند. وی حتی به مرغوبیت کالاها نیز پرداخته. در بخشی می گوید که بهترین نوع باروت اسلحه باروت ساخته میناب و بشکرد می باشد. باروت های بلوچی و بندرعباسی را به جهت این که از بمبئی وارد می شده مناسب ندانسته است. در جایی از بشکرد به خانی برمی خورد که ریشه ی خود را هندوستانی می داند و زبان هندی را نیز بلد بوده است. فلویر برای رسیدن به انگهران مجبور می شود بخش زیادی از راه را پیاده طی کند.

ایلیا گرشویچ2 زبان شناس و ایران شناس، که در سال1956 میلادی از منطقه بشکرد دیدن می کند و به مدت بیش از سه ماه (105روز) در آن جا می ماند، اشاره می کند که پنجاه سال بعد دکتر گابریل و همسرش نیز همین مسیر را به جز شهباوک، طی می کنند. به علاوه این که آن ها مسیر مستقیم دیگری، از درپهن به انگهران را کشف می کنند. هریسون نیز در سال های 3 -1932 از جاسک به گرهون می رود و یافته های فلویر را تائید می نماید.

قلعه جاسک

وی قبل از شروع سفر نهایی و طولانی خود دو بار نیز در خلیج فارس و دریای عمان دست به ماجراحویی می زند. در یکی از این سفرها با کشتی بخار عازم جزیره ی هنگام می شود و بعد از چند روز اقامت که با حوادثی نیز همراه است راهی جزیره قشم  می شود. وی در جزیره قشم از چندین روستای آن دیدن نموده و شرح مفصلی نیز از رفتار شیخ قشم به دست می دهد. سپس با مکافات فراوان خود را به بندر عباس می رساند. در ساحل نزدیک سورو پهلو گرفته، چند روزی مهمان مقامات انگلیسی بوده و بعد از آن برای ملاقات یکی از مقامات محلی به میناب می رود. در برگشت از میناب از بندر عباس به لنگه و سپس به بوشهر رفته و از آن جا راهی ایستگاه کاری خود در جاسک می گردد.

 در آخرین مرحله ی سفر اکتشافی فلویر، در ابتدا از جاسک به انگهران، مرکز بشکرد سفر می کند. و سپس از سردشت، شهرباوک، جگدان، درپهن  و سندرک قبل از رسیدن به کرمان دیدن می کند. فلویر در جای جای کتاب، مختصات جغرافیایی از قبیل طول و عرض و غیره را با دقت ذکر نموده است. در پایان کتاب ضمائمی را نیز الحاق نموده است. در یکی از این ضمائم (A ) عباراتی کوتاه از ۶ زبان بلوچی، پشتو، عربی، انگلیسی،  فارسی و برای نخستین بار بشکردی ارائه می دهد.



ظاهراً این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نگشته است.خواندن این کتاب را به علاقه مندان تاریخ هرمزگان توصیه می کنم.

نت تم چند آهنگ مورد علاقه وی :

 تم (فضای) در پهن - اهنگ شب قراولان جاسک- آوازخوانی خنیاگران




طرح ایستگاه تلگراف جاسک:



خنیاگران بلوچ:



شام در بمپور


1- E. A. Floyer, Unexplored Baluchistan, London, 1882; repr. Quetta, 1977.


2- I. Gershevitch, “Travels in Bashkardia,” Journal of the Royal Central Asian Society 46, 1959, pp. 213-24

منبع : یادداشت های پراکنده حسن محبی

دیهو ،ترانه بشکردی

انزواي طبيعي، محروميت شديد اين منطقه را در پي داشت. در سال‌هاي پس از انقلاب براي توسعه اين منطقه تلاش‌هاي زيادي بعمل آمد . از جمله اينكه كميته‌ امداد با تمركز برخي امكانات در مكاني به نام خميني شهر تلاش كرد كه خدمات رساني به اين منطقه را تسهيل كند. راه‌هاي زيادي در منطقه احداث شده است، بسياري از آبادي‌ها صاحب تلفن شدند، دبستان‌هاي زيادي ساخته شد و نوجوان‌ها بطور رايگان امكان ادامه تحصيل در مدارس شبانه روزي خميني شهر را پيدا كردند، اما بشاگرد همچنان يكي از محرومترين مناطق كشور باقي ماند. تا حدود سه دهه پيش بشاگردي‌ها كوچ نشين بودند و آخرين گروه‌هايشان در اوايل انقلاب يكجانشين شدند. در حال حاضر زراعت، باغداري (پرورش نخل و مركبات) و دامداري مهمترين شيوه‌هاي معيشت ساكنان منطقه را تشكيل مي‌دهد. به علت كوهستاني بودن منطقه زمين‌هاي كشاورزي كمي را در اختيار دارند و پوشش گياهي منطقه به علت چراي بي رويه به شدت آسيب ديده و يا نابود شده است. مردم در كپرها زندگي مي‌كنند. تعداد بسيار كمي از روستاها داراي حمام _ و حتي توالت_ هستند، به آب بهداشتي دسترسي ندارند و هر خانواده آب مورد نيازش را از چشمه‌ها و رودخانه‌ها تأمين مي‌كند، براي دسترسي به نزديكترين شهر بايد 4_5 ساعت وقت صرف كنند و امكانات درماني در سطح بسيار نازلي قرار دارد و از همه مهمتر آن كه بيكاري بسيار بالاست. به همين جهت تلاش‌هاي دولت براي ايجاد امكانات چندان مؤثر واقع نشد. شايد مهمترين نقش راه‌هاي احداث شده در منطقه بشاگرد، خالي شدن آبادي‌ها از مردان جوان و ميانسال باشد كه به دنبال پيدا كردن لقمه ناني براي خانواده، بشاگرد را پشت سر گذاشتند! انزواي تاريخي و جغرافيايي بشاگرد در حفظ ويژه‌گي‌هاي سنتي و فرهنگ عامه مردم منطقه مؤثر بوده است. اگر در بقيه مناطق كشور، در طول چند دهه اخير تماس مداوم مردم با اجتماعات بزرگتر ، ورود راديو و تلويزيون، روزنامه و ديگر وسايل ارتباطي، بسياري از آداب و رسوم را دگرگون كرده است و يا ادبيات عامه رو به فراموشي مي‌رود، اين اتفاق با چند دهه تأخير در بشاگرد در حال وقوع است! در طول دهه‌ي هفتاد بسياري از روستاهاي بشاگرد صاحب برق شدند و مردم اين منطقه هم به جعبه جادو (تلويزيون) دست پيدا كردند. نوارهاي كاست و ويديوي خوانندگان لوس آنجلسي در بين نوجوانان بشاگردي دست به دست مي‌شود، اما هنوز نغمه‌هاي موسيقي بومي همچنان براي جوانان، ميانسالان و كهنسالان لذت بخش و دوست داشتني است. ارگ و سينتي سايزر هنوز به روستاهاي بشاگرد راه پيدا نكرده است. نوازندگان و خوانندگان محلي خواستاران زيادي دارند و عروسي‌ها بي حضور آنها برگزار نمي شود. پرداختن به جنبه‌هاي فرهنگ نسبتاً بكر در منطقه بشاگرد به مطالعه‌اي بسيار عميق نيازمند است. در اينجا فقط نوع خاصي از اشعار كه همراه با موسيقي بشاگردي خوانده مي‌شود بيان خواهد شد. در منطقه بشاگرد نوازندگي و خوانندگي به عهده طايفه «چنگي»‌ها است كه به آنها «لوطي» و «پهلوان» هم مي‌گويند. در گذشته تنها شغل اعضاي اين گروه نوازندگي و خوانندگي بود، اما در سال‌هاي اخير به كارگري هم مي‌پردازند. اعضاي اين گروه فاقد زمين و نخلستان هستند. گروه‌هاي اجتماعي كه در رده‌هاي بالاتر قرار مي‌گيرند، نوازندگي را دون شأن خود مي‌دانند و در اين ميان فقط براي نواختن ني استثنا قائل مي‌شوند. هنوز جوانان و نوجوانان گروه‌هاي اجتماعي بالاتر هيچ تلاشي براي شكستن اين سنت بخصوص در زمينه نواختن ساز از خود نشان نمي دهند. گاه نوجوانان دور از چشم بزرگسالان در مقابل ساز «چنگي»ها اختيار از كف داده و تكاني به خود مي‌دهند كه اغلب تنبيه بزرگترها را در پي دارد كه تو مگر «چنگي» هستي كه مي‌رقصي؟ اما خوانندگي را چندان ناپسند نمي‌دانند. مهمترين ساز در منطقه بشاگرد قيچك است كه خودشان به آن «سرود» مي‌گويند. «سرود» معمولاً با ني و گاه با «تمپك» و «دهل» همراهي مي‌شود. آوازهاي بومي بشاگرد را مي‌توان در سه گروه كلي جاي داد: «كردي»، «ديهو» و «ره» كه در يك تقسيم بندي دقيقتر «نورشتي» [3] (لالايي) هم به آن اضافه مي‌شود. در «كردي خواني»، دوبيتي‌ها و ترانه‌ها خوانده مي‌شود و شايد بتوان آن را نوعي شروه خواني خاص منطقه بشاگرد ناميد. اما بين اشعار «كردي خواني» با اشعار شروه‌هاي ديگر مناطق جنوب شباهت‌هاي كمي وجود دارد علاوه بر اين اشعار «كردي»هاي منطقه بشاگرد در حد نازل تري قرار دارد و اگر چه تعداد كلمات محلي بشاگردي در آن بسيار كم است، اما از نظر وزن و قافيه به گونه‌اي است كه خواندن آنها بدون آهنگ چندان آسان نيست. «ديهو» [4] نوعي شعر خاص منطقه بشاگرد است. تك بيت‌هاي بسيار كوتاه كه تقريباً در همه موارد از ده هجا تشكيل مي‌شود. شايد بتوان «ديهو» را ‌هايكوي بشاگرد ناميد. برخلاف اشعار «كردي»، در ديهو تعداد كلمات محلي بسيار زياد است و خواننده فارسي زبان غير بشاگردي اشعار نيازمند ترجمه بسياري از اشعار است. و بالاخره ترانه‌هاي «ره» نيز اشعار كوتاهي دارند كه با تغيير بعضي از كلمات پشت سر هم تكرار مي‌شوند (نظير ترانه دختر شيرازي در مناطق مركزي كشور). بجز «نورشتي»، «ره» [5] تنها ترانه‌اي است كه توسط زنان خوانده مي‌شود. زنان در مجالس جشن بطور دسته جمعي «ره» مي‌خوانند. البته حتي در اين صورت نيز ترانه آنها با نواختن ساز همراه نيست. نوازندگي توسط زنان در هيچ شرايطي مجاز شمرده نمي‌شود. «ره» نسبت به «كردي» و «ديهو» از اشعاري سبكتر و اعتبار پايين تري برخوردار است. تك بيت بودن، كوتاهي هر بيت و سادگي قالب «ديهو» موجب شده است كه به راحتي توسط قشر وسيعتري از مردم براي بيان عشق، شادي، غم و نفرت مورد استفاده قرار گيرد و مسئوليت اصلي انتقال احساسات و بيان آرزوها، اميدها و نوميدي‌هاي مردم منطقه را به دوش بكشد. نگارنده با كمك بشاگردي‌هاي مقيم كيش و از طريق ثبت تعدادي زيادي از نوار ترانه‌هايي كه با ضبط صوت معمولي در مجالس مختلف پر شده بود، و همچنين با مراجعه به خوانندگان محلي، تعداد 25 ترانه ره و پانصد دوبيتي كه به عنوان «كردي» خوانده مي‌شود را گردآوري كرده است. اما در تعداد نسبتاً كمي از اشعار اين دو نوع ترانه مي‌توان ويژگي‌هاي خاص منطقه بشاگرد را به راحتي تشخيص داد. در بقيه موارد حتي كلمات كاملاً فارسي هستند و نمي توان تصاوير بشاگرد را در آنها تشخيص داد. در مقابل، ديهو آئينه‌اي تمام نماست كه تصوير زنده از بشاگرد را ارائه مي‌كند. در اين تصوير مي‌توان علاوه بر سيماي طبيعي، زندگي اقتصادي و محيط اجتماعي، مشكلات، رنج‌ها و شادي‌هاي مردم اين منطقه را به تماشا نشست. در ادامه تلاش مي‌شود با بررسي حدود 500 ديهو، برداشت نگارنده از انعكاس تصوير بشاگرد در ديهوها در زمينه‌هاي سيماي طبيعي و مسائل اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي بيان شود. عوارض طبيعي: بخش اعظم بشاگرد را كوه‌ها و تپه‌ها پوشانده اند و آبادي‌ها با باغات و زمين‌هاي كشاورزي كم وسعت، بصورت واحه‌هايي در لا به لاي كوهستان سر بر آورده اند. از همين رو واژه‌هاي «تلال» [6] (صخره)، «توبني»[7] (زمين لم يزرع)، «گستوك» [8] (تپه)، «دوكون» [9] (سنگ‌هاي بزرگ)، «سربند»[10] (بالاي كوه)، «گرو» [11] (آبشار) و «گواست»[12] (ريگزار)، در ديهوها تكرار مي‌شود: (اي صخره بونيكن» / دلم آرام نمي‌گيرد!) [13] ، (خانه‌اي در بيابان لم يزرع / خيلي غمگين است) [14] ، (سنگ‌هاي بزرگ روي هم ريخته / آشوب و جنگ در «درابسر»)[15] ، (نشستم كنار ريگزار / دختري كه موهايش را از ميان فرق مي‌گرفت از دستم رفت!) [16] ، (در كنار آبشار «كم بو» / دام‌هايت را رها كن و خودت پايين بيا) [17] آبادي‌ها و مناطق: نام مكان‌ها اعم از مناطق نظير درابسر[18] ، مارز [19] و رودبار ، آبادي‌ها نظير چاه زنگي[20] ، تولا[21] ، چاهون[22] ، نصري[23] ، آورتين[24] ، شينش [25] و سولون[26] ، كوه‌ها نظير گيشون [27] و ناشكي[28] ، رودخانه‌ها نظير دروكي [29] و جگين[30] ، قلعه‌ها نظير كلات گنج [31] مرتباً در ديهوها تكرار مي‌شوند. بجز چند مورد، تمامي مكان‌هايي كه در ديهوها از آنها نام برده مي‌شود در منطقه بشاگرد واقع شده اند. نام مكان‌هاي خارج از منطقه بشاگرد نيز مربوط به مقصد مهاجرت‌هاي مردان درسال‌هاي اخير است كه ذكر اين نام‌ها نيز هميشه توأم با واژه‌هايي حاكي از غربت و دلتنگي است: (در جزيره‌اي كه مال مردم است/ نمي‌گذارند كه بگردم) [32] ، (جزيره مانند «عين» شده است/ دريايي در ميان است) [33] ، (آمدم جزيره/ زهرا از من دور است) [34] آيا مي‌توان انزواي تاريخي و جغرافيايي بشاگرد را در عدم اشاره به نام مناطق ديگر كشور ناديده گرفت؟ نام هاي مردان و زنان: بشاگردي‌ها _ همانند ديگر مناطق كشور _ براي نامگذاري فرزندان خود، علاوه بر اسامي رايج ايراني و اسلامي، از واژه‌هاي محلي و بومي نيز استفاده مي كنند. تعداد اينگونه اسامي در منطقه بشاگرد نسبتاً زياد است. بعضي از اسامي كه در ديهوها تكرار شده اند را مي‌توان چنين برشمرد: نام‌هاي مردان: «گزك» [35]، «جمايه» [36]، «ساتال» [37]،«دروش» [38]، «درك» [39]، «ملنگ» [40] و «مهردل» [41] نام‌هاي زنان: «ناسملك» [42]،«درگل» [43]، «خيرگل» [44] و «گنجي» [45] علاوه بر اين، در بشاگرد تلفظ بعضي اسامي رايج در بقيه مناطق كشور دچار تغيير مي شود. به عنوان مثال مي توان به تغيير شكل نام‌هاي سلطان و فاطمه در اين ديهو اشاره كرد (قلعه‌ي سهرون : سلطك و پاطك در آنجا هستند.) [46] درختان: درختان و درختچه‌ها و گياهاني كه از آنها نام برده مي‌شود، كلاً مربوط به منطقه بشاگرد است: «داز» كه نوعي نخل وحشي است و محل سكونت (كپر)، فرش زير پا (حصير) و بسياري از لوازم زندگي شان را با برگ‌هاي آن مي‌بافند، «جم» كه نوعي درخت داراي ميوه خوراكي است، انواع درختان نخل نظير «گرديال»[47] ، «مضاوتي»[48] ، «دسكي»[49] و «ربيك» [50] و همچنين «گيش»[51] (خرزهره) كه كاربرد خاصي ندارد اما در بسياري از مناطق بشاگرد مي‌رويد. در يك مورد نهايت خوبي يار با تنباكويي مرغوب كه در آبادي «رمشك» [52] كاشته مي‌شود مقايسه شده است. نام حيوانات: در ميان حيوانات نام شتر، بز، الاغ، ميش و انواع آنها نظير «ميشك گل گردن» [53] (ميشي كه پشم دور گردنش به رنگي بجز رنگ بدنش باشد)، «ميشك لاگر گوشت» [54] (ميش لاغر اندام)، «بزك كرنارشك» [55] (بز گوش كوچك سپيد پيشاني)، «بزرش تاك مايه» [56] (بز سياه تك پستان)، «جونگك» [57] (بچه شتر)، «خرك لهسايي»[58] (الاغ سفيد) و . . . ديده مي‌شود. در يك ديهو شاعر گمنام خطاب به محبوب خود مي‌گويد: (بز گوش كوچك سپيد پيشاني / سرت را روي بالش بگذار) [59] و در ديهويي ديگر نرمي و لطافت لب و چانه يار در تماس با بدن به پشم گوسفند تشبيه شده است. شيوه سكونت (كوچ و كپر) و مشكلات مربوط به آن: بشاگردي‌ها تا دهه‌هاي اخير كوچ نشين بودند و در حال حاضر نيز عمدتاً در كپر زندگي مي‌كنند. كپر مسكني است كه با چوب، شاخه‌هاي نخل و حصير ساخته مي‌شود. شايد شناخت كوه‌ها و دره‌هاي دوردست بشاگرد توسط همه بشاگردي‌ها ريشه در كوچ نشيني آنها داشته باشد، اصطلاحات مربوط به كوچ در ديهوها شنيده مي‌شود كه يكي از زيباترين آنها «ورتون»[60] است: (به «ورتون» آمدم / شب بر همه خوش) [61] «ورتون» جايي است كه قبل از كوچ، كپرها را در آن برپا كرده باشند. مسافر، نيمه شب به جايي مي‌رسد كه چندي پيش اعضاي طايفه كپرهايشان را برپا كرده بودند و اكنون سوت و كور است. آهي از دل مي‌كشد و شبي خوش را برايشان آرزو مي‌كند. همچنين رنج‌هاي زندگي كوچ نشيني در ديهويي ديگر در عبور از رودخانه سيلابي خود را مي‌نماياند يا در جايي ديگر به لهر (كپر) اشاره شده است. نويسنده آقای مختارپور

گویش بشکردی(یا بشاکردی)

بشکردی (یا بشاکردی) نامی عام برای گویش هایی است که در جنوب شرقی ایران از بندرعباس به سوی مشرق به آنها سخن گفته می شود وحد فاصل میان گویش های فارس ولارستان از سویی وزبان بلوچی از سوی دیگرند. تاکنون پژوهش فراگیر وعمیقی درباره این گویش ها انجام نگرفته است. نخستین بار،فلویر،که در سفر خود از بندر جاسک تا اقصای بلوچستان ، در1293 از بشکرد دیدن کرده بود، واژه ها و جمله هایی از گویشهای بشکردی نقل کرد(ص 467 به بعد) .گرشویچ، پس از سفر خود در منطقه ی بشکردی زبان در 1335. ش شماره ی واژه ها و بعضی نکات صرفی ونحوی بشکردی وگویش های وابسته را در مقالاتی چند ذکر کرده است. در 1354.ش شروو مواد اندکی را که در میناب ودر جزیره هرمز در 1351.ش گرد آورده بود منتشر کرد. اصطلاح «بشکردی» اختصاص به گویش ناحیه بشکرد ندارد. منطقه گویشی بشکردی در مغرب وجنوب شرقی به مناطق بلوچی زبان محدود است. خویشاوندان دورتر گویش بشکردی در مغرب ، گویش لارستانی و در آن سوی خلیج فارس، در شبه جزیره مسندم گویش کومزاری اند. بنا بر پژوهش گرشویچ ، این تقسیمات فرعی در بشکردی و گویش های وابسته قابل تشخیص اند. 1-گویش های بیرون از خود بشکرد ، شامل رودباری(در رودبار،قلعه گنج،منوجان، در شمال وشمال غربی بشکرد؛ مرکز آن کهنوج)، بندری ، یعنی گویش اوزی / اوزی بندر عباس (منسوب به اوز در لارستان)، احتمالا گویش جزیره هرمز ،مینابی و رودانی ( در برنتین، در شمال شرقی میناب) 2-بشکردی شمالی ( شامل گویش های رمشک، قلعه گنج، منوجان،) گویش های سر دشت ،انگهران،دروسر(درآبسر) در جنوب غربی وگویش های گشمیران در شمال 3-بشکردی جنوبی، در جنوب حوزه بشکرد شمالی ،شامل گویش های شه باوگ، زگیگ،گافر وپارمونت . بشکردی جزوه گروه معروف به «زبان های ایران جنوب غربی» است (درباره ویژگیهای این گروه رجوع کنید به مقاله های مایرو هوفر و ویند فور، که تحول آوا شناختی وصرفی ونحوی زبان «ایران آغازین» یا« ایران باستان» را به زبان ها وگویش های کنونی همان گروه بررسی کرده اند) . منابع R.A.floyer.unexplored balu chistan. london 1882. I.Gereshvitch. the allog lottography of old persian TPS 1979. برگرفته از سایت آفرینش اطلاعات شرق